2794

سلام. من یازده سالم بود که مامانم فوت کرد بابام ازدواج کرد طبقه بالای خونمون زندگی میکنن من و خواهرم اول بودیم خانمش از لحاظ روحی خیلی ما رو عذاب داد و هنوزم داره میده تو این پونزده سال خیلی عذاب کشیدم بابام هم یه مرده بی احساسه، بابام کتک نمیزنه، دعوا نمیکنه ولی بی احساسه ، بابام  و خانمش بچه دار شدن یه پسر آوردن . خلاصه من تو تنهایی بزرگ شدم ، متاسفانه رابطم با خواهرم خوب نبود و نیست از وقتی که مامانم فوت شد زندگیم از هم پاشید تا مامانم زنده بود بابام خیلی محبت میکرد ولی از وقتی که مامانم فوت شد محبتاش کم شد ازدواج که کرد کمتر شد بچه دار که شدن کلا محبتهاش قطع شد از همون موقع که تنها شدم همه امیدم به این بود که بزرگ شم عاشق شم بعدش ازدواج کنم که از تنهایی در بیام الان بیست و هفت سالمه ولی ازدواج نکردم خواستگارام اونی که میخوام نیستند . عاشق شدم شکست خوردم، الان خیلی داغونم هیچ انگیزه ای واسه ادامه زندگی ندارم تو یک ساله گذشته نزدیک ده کیلو لاغر شدم چون اشتها به غذا ندارم از وقتی عاشق شدم شبها خوابم نمیبره. یک ساله که شبا نمیخوابم چند ماهی میشه که همش به خودکشی فکر میکنم چون اصلا دلم نمیخواد به زندگی ادامه بدم از آینده خیلی میترسم، تنها راه نجاتم خودکشیه ولی ازخودکشی هم میترسم تاریخ خودکشی رو عقب میندازم میخواستم با قرص برنج خودمو بکشم که شنیدم سخت گیر میاد واسه همین استرس دارم با چی خودمو بکشم که صددرصد بمیرم. در کل روح و روانم داغونه

 فقط میخواستم بپرسم که من اگه خودکشی کنم میرم جهنم؟ از کارشناس مذهبی نمیپرسم چون میگن میری جهنم، لطفا نگین برو پیش روانپزشک چون قرص میده که من با اون قرصا به زندگی ادامه بدم ولی من از زندگی بیزارم فقط مرگ میتونه آرومم کنه، اطرافیانم درکم نمیکنن میگن باید به زندگی ادامه بدم ، من ازتون میپرسم که چرا باید به زندگی ادامه بدم وقتی که هیچ انگیزه ای ندارم؟

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۷ جنسیت زن شغل بیکار وضعیت تاهل مجرد
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام عزیزم. ممنونم از اعتمادت به من. حتما روزهای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتی  و درد های بزرگی داشتی که انقدر خسته و ناامیدی. عزیزترین و مهربان ترین موجود عالم رو از دست دادی و بمرور پدر هم نتونسته بعد از ایشون بخوبی رابطه عاطفی با شما رو مدیریت کنه. احساس تنهایی زیاد باعث شده حس کنی برای خوشبخت بودن دیگه راهی نیست. ولی مصائب زندگی در منزل والدین هرچه که باشه با یک ازدواج خوب میشه اونها رو فراموش کرد و با عشق به همسر زخمهای گذشته رو التیام داد. شکست عشقی تو رو ناتوانتر و ناامیدتر کرده ولی این اتفاق هم آخر دنیا نیست. هنوز جوانی و اتفاقات خوب و پیش بینی نشده ی دیگری در مسیرت خواهد بود. خدا هیچ بنده ای رو رها نمیکنه و ناامیدی و یاس در درگاه خداوند بزرگترین گناهه. ازت میخوام حتما به روانپزشک مراجعه کنی و برای افسردگی دارو مصرف کنی. بعد از اون با کمک روانشناس متخصص میتونی مشکلات رو بررسی کنی و مسیرهای بهتری برای زندگی آینده ات انتخاب کنی. قطعا دعای مادر مهربانت از آسمانها همراهته و اگر افسردگی رو درمان کنی حضورش رو بیشتر در زندگیت حس خواهی کرد.

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

مشکلات بعد ازدواج و ناامیدی

پاسخ سلام دوست عزیزمادری موهبت زیبایی در زندگی است و هر خانمی دوست دارم این حس و حال را تجربه کندمن درک میکنم چقدر این مساله براتون اهمیت دارد اما آیا آمادگی پذیرش نقش مادری را دارید آیا شرایط زندگی شما بر...

پرخاشگری و ناامیدی شوهرم

پاسخ سلام دوست عزیز تشکر از اینکه ما رو برای طرح سوالتون انتخاب کردید با توجه به شرح حالی که دادید و اینکه مدتی هست پرخاشگر شده اند شاید در محل کارشان ویا ... مشکل و موردی پیش امده که فکرشان را درگیر کرده...

خیلی ناامیدم بعضی وقتا حس خودکشی دارم

پاسخ با سلام دوست عزیز احساسی که شما در خود دارید "حس ناامیدیه" که شاید گاهی با ناراحتی و عصبانیت همراهه و تنهاچیزی که می دونید این است که ناامید هستید و بدون توجه به این مطلب که تا چه اندازه به سختی تلاش...

احساس ناامنی در زندگی

پاسخ سلام و وقت بخیر دوست من ممکن است تحت تاثیر افکارتون در تله بی ارزشی و تله ناامنی گرفتار شده باشید که بنا بر این دو تله رفتارهای دیگران را با سو نیت و یا بی مهری نسبت به خودتون برداشت میکنید. برای درما...