متاسفانه مشکلی دارم که شاید خیلی عادی باشه ولی من واقعا درگیرش شدم و الان که داریم به ماه رمضون نزدیک میشیم استرسم بیشتر میشه. من از وقتی یادم میاد از تنهایی حتی در روز و تاریکی میترسیدم. یعنی الان که متاهلم هستم حتی با وجود همسرم توی اتاق خواب این ترس باهامه. باید حتما در اتاق رو ببندم و انقدر زیر درو نگاه کنم که کسی نباشه پشت در تا کم کم خوابم ببره. همش منتظرم که یکی وارد اتاق بشه. حتی اگه بچه هام نصف شب آب بخوان باید همسرم آب بیاره و من جرات بلند شدن ندارم. این موضوع الان که داریم به ماه رمضون نزدیک میشیم و من باید زودتر پاشم برای سحر و سفره رو آماده کنم نگرانم کرده. نمیدونم چجوری باید توی اون تاریکی تنها بیدار بشم و غذا رو گرم کنم. وقتهایی که همسرم و بچه ها میرن پارک و من خونه تنهام اصلا آرامش ندارم انگار همش منتظر یه کسیم که بخواد منو اذیت کنه. گاهی وقتها وقتی همسرم خیلی میخنده یا رابطمون خیلی طولانی میشه واقعا ازش میترسم . نمیدونم چرا حس میکنم نکنه خودش نباشه. شبها با ترس از خواب بیدار میشم. همیشه توی خوابم به کمک نیاز دارم اما نمیتونم کمک بخوام انگار دهنم قفل میشه. بزرگترین کابوس من وقتی که برقها قطع میشه. زمانی که خوابگاه بودم میشستم فقط گریه میکردم. شرایط خوابگاه جوری بود که بعضی شب ها باید بیدار میموندیم و اون شبها بدترین شبها بود که تنها باید توی خوابگاه ها میگشتم.. الان که دارم مینویسم ضربان قلبم به شدت بالا رفته. شاید موضوع خیلی ساده ای باشه. ولی همین موضوع ساده منو خیلی درگیر کرده نمیخوام دخترام مثل خودم بشند . میخوام قوی باشند. خیلی وقتها به خاطر ترس خودم اونها رو هم از خیلی چیز ها منع میکنم. عذر میخوام که خیلی طولانی شد. ممنون از راهنماییتون.
سلام.بسیاری از مسایل اظهارشده توسط شما ریشه در ناخودآگاه و احتمالا کودکی شما دارد و برای اینکه این مسایل حل شود شما نیاز به روان درمانی تحلیلی طولانی مدت دارید. من توصیه میکنم جهت درمان مراجعه فرمایید.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید