کتک و بددهنی همسر

با سلام . خیلی ناراحت و افسرده ام زندگیم‌ خیلی بد شده. من توی یه ساختمونم با مادرشوهر و خونه به اسمه شوهرمه مادرشوهر و پدرشوهر بسیار بسیار فضولی دارم‌ طوری که توو کوچه معروفند به فضولی. همش دارن منو چک میکنن آخه خونه مادرم هم روبروی خونه همسرم هست ما همسایه بودیم و شوهرم چندین سال برای به دست آوردن من تلاش کرد در دوران‌ دوستی اصلا از این رفتارها نداشت . خیلی موجه و مهربون و با گذشت بود از اونجایی که پدرم فوت کرده و مامانم تنهاست من همیشه ناهار پیشه مادرم هستم چون همسرم ۹ صبح تا ۹ شب خونه نیست. خیلی مشکلات دارم از این نزدیکی با خانواده همسر خیلی سخته مثل زندگی توو قبره برای مثال من و مامانم قبلا با هم تنها بودیم من خریدهای خونه رو میکردم خانواده همسرمم میدونن و دیده بودن و من کارته مامانم دستمه مثلا میرم عابر براش پول بگیرم انار میبینم میخرم  مادرشوهرم منو میبینه اون موقع میگه انار خریدی بگو مهرداد بگیره میگم برای مامانمه ۱۰ بار بعد منو میبینه هیچی نمیگه چون تنها میبینه دفعه بعد جلوی همسرم میگه انارهای مامانت اون روز شیرین بود!! یا مثلا ما جاکفشیمون تو خونست. اون‌ روز من گفتم که چه قدر کتونی بپوشم امروز پوتین بپوشم یادم رفت کتونی رو بردارم مادرشوهرم ۱۰ بار منو دید هیچی نگفت دفعه یازدهم‌ گفت اون روز که ظهر ناهار مهمون‌ داشتی گفتم‌ نیام مزاحم بشم!! جلو شوهرم همش میگه بعد شوهرم زمان دعوا میگه که معلوم نیست من خونه نیستم کی میاد اینجا از اون شکها نداره که مثلا بد باشه منظورش مادر و خواهرزادم هستن که چون خواهرم شاغله بچه اش تا عصر پیشه مامانمه. همش سوظن داره همش تردید بعدش مثلا گوشتمون بعد ۳ ماه تموم میشه پیرو این چیزها میگه معلوم نیست این گوشتها چی میشه یا این ماستها! یا ربمون یا دستمال کاغدی؛ کلا ذهنش به من داغونه موقع دعوا خیلی بد حمله میکنه دیروز گردنمو گرفته بود یکی هم زد به بازوم و رو سینم افتاد و ...خیلی رفتارش با بقیه خوبه ولی با من به مادر و خواهرمم خیلی فحش میده و خیلی به خواهرم حسوده ، فحشهاش رکیکه و قلبمو جریحه دار میکنه؛ همیشه سره مادرش اینا دعواست هر دو ماه یک بار؛ ببینید ذهنش به‌ من خرابه خوب کارهایی که من کردم اینه که مثلا داشتم اپیلاسیون میکردم مامانش یهو در میزد و من در و باز نمیکردم مامانش میگفت دمپایی هاش بود باز نکرد این میومد بالا منو میکشت... یا که مثلا اون اوایل ازدواجم گفتم به کسی کلید ندیم؛ چون خودش کلید قبلی رو عوض کرد بدون اینکه من بگم؛ ولی موقع سفر میخواست بده منم گفتم پس چرا عوض کردی خوب نده منم نمیدم به مامانم ولی از اون‌ اول باهام لج شد اینا توو خانوادشونه که کلید بدند بهم،  نداد دیگه ولی یه لجی باهام داره همیشه برادرش خونه خودشون دختر می آورد؛ منم میترسیدم از این قضیه همیشه؛ یه چند بار هم برای اینکه نرم خونه مامانش خودمو زدم به مریضی کارهای اشتباهه من این بوده همیشه میگه توو نقشه میکشی و موزی هستی و ازم باج میخوای اینا همه درده که من دارم میگم مثلا اگر ما بریم خونه خواهرش اصفهان خواهرش بگه مریم و ببریم گردش میگه تو پرشون کردی به من بگن گناهه . اشتباه من فقط این بوده که برای عکس اسپرت نمیومد بریم آتلیه به آتلیمون گفتم بهش زنگ بزنن و من از عهدم خارجه که وقت تعیین کنم دیگه همه چیو فکر میکنه . یا دعوای دیروز ، پشتم میخارید خیلی گفت برو حموم  گفتم میای پشتمو بکشی گفت میخوام برم ریش تراشمو از پایین بگیرم از داداشش گفتم من اومدم برو بیا پشتمو بکش شامپو زدم گفت چرا صدام نمیکنی گفتم ۳ دقیقه دیگه بعدش دیگه نیومد هر چی گفتم از حموم اومدم بیرون دعوا داشت به همه فحش داد و بد و بیراه گفت و گفت ازم باج میخوای برای اومدن به ناهار خونه مادرم! و من رفتم جلو گفتم به مامانم فحش بد نده بگو ببخشید که کتک خوردم. تروخدا راه حل بدین یعنی باید جدا شم .