2794

با سلام و احترام 

من 27 سالمه و همسرم 32 سالشونه. من کارشناسی و ایشون ارشد دارند. 5 ساله ازدواج کردیم و دوسال و نیم هم عقد بودیم. ابتدا ایشون دانشجو بود و سربازی نرفته بود. خلاصه بگم مشکلات مالی زیادی رو تحمل کردم تا اینکه خودش با وام لوازم یدکی زد و بعد یه سال یه در و پنجره سازی هم زد یعنی دو شغل با هم.بسیار پر تلاشه اما مدیریت مالیش خوب نیست و لوازم یدکی رو داره جمع می کنه و الانم جوری که خودش میگه برای در و پنجره سازی بدهکاری داره.به من میگه توی مسائل مالی دخالت نکن و من نمیدونم چقدر درآمد داریم و چقدر سرمایه. فقط وقتی بدبخت میشیم میاد میگه. مشاوره زیاد رفتم و تصمیم گرفتم یه مدت کوتاه بیام و محبت کنم و توی مسائل مالیش دخالت نکنم. تصمیم گرفتیم بچه دار شیم و یک ماه پیش متوجه شدیم ایشون واریکوسل داره و باید عمل شه .الان یک ماهه میدونه باید عمل کنه ولی میگه پول ندارم. فکر کنید با وجود شغلهایی که داره بعد 5 سال نه خونه خریدیم نه چیزی.یک میلیون هزینه عملشه میگه ندارم. من یک تومن پس انداز داشتم از یک ماهه میگه بده من پول تو بدهکارم. منم امشب گفتم میدونم چشمت به پول منه باشه میدم بهت عمل کن. میگه اصلا نمیخوام عمل کنم. نمیدونم باهاش چیکار کنم.دلم می خواد این زندگی پر استرس تموم بشه. به فکر آبروشم به خانوادم نگفتم همسرم چنین مشکلی داره اما می خواد صبرم لبریز یشه.

اطلاعات تکمیلی

سن27جنسیتزنشغلخانه داروضعیت تاهلمتاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز

صبوری و همدلی شما با همسرتون تحسین برانگیز است. اما عدم آگاهی مهارت ارتباط موثر گاهی سبب میشود نتایج دلخواه حاصل نشود.

تصمیم برای بچه دار شدن خواست هر دوی شماست یا اصرار و تصمیم یک جانبه

این موضوع را اول روشن کنید که آیا همسرتون آماده پدر شدن هستند یا خیر 

چون قرار نیست با آمدن بچه زندگی شما چون قند و عسل شیرین بشه بدون حل مشکلات فعلی 

پس باید با همسرتون گفتگو کنید و به یک نقطه نظر مشترک برسید که نه خواست ایشون به شما تحمیل شود نه بالعکس

در مورد مسایل مالی هم دقیقا همین مشکل را دارید عدم گفتگو دوستانه و مسالمت آمیز

وقتی در کلام تحقیر، توهین، نصیحت، منطق گرایی، سرزنش، تحمیل، تهدید کردن تفسیر کردن باشد ارتباط بین زوجین درست شکل نمیگیرد

هیچ کارت رو اصول نیست

انقدر دویدی به هیچ کجا نرسیدی

آخی ببین چه قدر بچه شیرینه چرا میگی نه خیلی خودخواهی

همیشه حرف حرف خودت بوده

تو و چه به لیاقت پدر شدن

چشمت دنبال اون چندرغاز اونم میدم ببینم آروم میگیری

این کلام ها همش موجب دوری میشود

باید یاد بگیرید گوش کنید درک کنید یعنی دقیقا خود را جای او بگذارید مثال  او با کفش های پاشنه بلند شما راه برود و شما با کت شلوار و کفش مردانه ایشون تا بدانید در دنیای یکدیگر چه خبر است

برای تمرین شنونده گوینده را یاد بگیرید:

رفتار یا حرف او را در نظر بگیرید

رفتار و حرف شما در مقابل ایشون را به خاطر آورید 

حالا خطاهایی که بالا به آن ها اشاره کردم و شناسایی کنید و سعی کنید تکرار نشوند

به جای آن پیام پذیرش بدهید

مثلا میپرسید:  واقعا الان اماده هستی بچه دار بشیم؟

او میگوید نه الان واقعا شرایط شو ندارم 

و شما : سکوت میکنید و به حرف ایشون فقط گوش کردن

همدلی می کنید اها درک میکنم چه حسی داری

سوال پرسیدن: دوست داری در مورد حرف بزنیم چه مشکلاتی فکرتو مشغول کرده

بازخورد محتوی: اها یعنی فعلا اوضاع بازار طبق میلت نیست

پاسخ عاطفی: واقعا ممنونم بهم اعتماد کردی و در موردش حرف زدی

پیام من: منم نگرانی این و داشتم که سنم با بچه زیاد نباشه برای همین اصرار میکردم اما الان که متوجه موقعیت شدم بیا کمی به خودمون فرصت بدیم لطفا یه زمانی و معین کن که با برنانه هات جور باشه و بتونیم بعد اون برای بچه دار شدن جدی تر اقدام کنیم

مرهم گذاشتن: خیلی تحت فشار بودی واقعا از این همه تلاشت برای زندگی مون ممنونم

و رسیدن به یک نقطه مشترک 

(این یک مثال عینی بود از مراحل گفتگو بدون خشونت)

بنابراین با همسرتون صحبت کنید اگر ایشون خواست از موقعیت فرار کند و حرف نزد جدی و صادقانه از نگرانی و ناراحتی تون بگویید 

شاید این شرایط برای شما قابل پذیرش باشه اما من میخوام باهات حرف بزنم من نیاز دارم از نگرانی هام و دغدغه هام با عزیز ترین کس زندگی م بگم من دوست دارم اما این فرار تو از گفتگو منو اذیت میکنه 

و در نهایت بخاطر داشته باشید قهر، دعوا ممنوع

مشکلات را میان خودتان حل کنید.

بسیار کار خوبی کردین که به خانواده ها حرفی نزدید این اسرار زندگی  شماست و فاش کردن آن به صداقت و اعتماد رابطه تان صدمه خواهد زد.

برای یادگیری بهتر راه های گفتگو کتاب گفتگو بدون خشونت را مطالعه فرمایید

شاد و خوشبخت باشید🌹🌹🌹

تجربه شما

login captcha

قراره با پدرش حرف بزنه من می ترسم دوباره بهم دروغ بگه که چیا گفتن و نتیجه چی شده چون سابقش خرابه. به نظرتون چیکار کنم؟ چطوره وقتی باهم حرف میزنن منم باشم مثلا یه شب بریم خونشون و حرف بزنه و من فقط شنونده باشم 

تشکر می کنم ازتون خیلی کاربردی راهنمایی میدین

@mooona96

سلام عزیزم

اگر مسئله کاری ست برای اولین بار اصلا دخالت نکن نه برو نه برگشت بپرس (تمرین رفتار متفاوت) اساس رو بذار روی اعتماد 

اما اگر مسئله به زندگی تون مربوطه و شما واجب حضور داشته باشی اول بپرس منم بیام؟ (درخواست) اگر گفت آره شرکت کن 

شنونده مطلق بودن بسیار سخته خصوصا که شما الان به هر حرکت حساس شدین. باز با در نظر گرفتن شرایط سعی کنید رفتاری را پیش بگیرید که مفید و متفاوت باشد 

بهش خیلی می رسیدم از نظر تغذیه و همش تشکر می کرد و بغلم می کرد ابراز علاقه می کنه اما من حسی بهش ندارم فکر می کنم همش دروغه.

بهم گفت تو از بیمارستان که برگشتیم خیلی تغییر کردی فک می کنم حالت خوب نیست. من خیلی خودم رو کنترل می کنم خیلی اما ناراحتیم مشخصه هر کار کنم نمی تونم پنهون کنم.

بهش گفتم توی دنیا چی برات از همه چی مهم تره بعد از خدا و خودت؟ گفت زندیگم. گفت دلم می خواد زودتر بچه دار شیم زندگیه راحتی داشته باشیم. گفتم منم شامل زندگیت هستم؟ گفت آره دیگه .فکر کردی من برای کی تلاش می کنم برای تو. گفتم یعنی اگه من نباشم کار نمی کنی؟ من مهم ترم از شغلت؟ گفت آره شاید کار کنم اما نه انقدر.

نتونستم جلو خودم رو بگیرم و همه اتفاقاتی پیش اومده رو براش گفتم گفتم پدرش چیا گفته. پیشونیشو گرفت گفت وااای پس فهمیدی.

اول کمی از کارش دفاع کرد. بعد که براش گفتم مگه تو نگفتی شراکتتون تموم شده پس چرا پدرت می گه ما هنوز شریکیم.گفت اینو راست گفتم .

معلوم شد پدرشوهرم پشیمون شده و پیش خودش هنوز با پسرش شریکه.

گفتم پدرت گفته من با پسرم قرار گذاشتم که بعد من سهم من از این کار برسه به زنم و الانم که پروانه گرفته به نام مادرت حسابی محکم کرده تا خیالش راحت باشه.اینو که شنید بهم ریخت.گوشی رو برداشت زنگ بزنه به پدرش من نذاشتم گفتم بذار حالت بهتر شد الان وقتش نیست روی خودت فشار نیار. بهش گفتم خودت میدونی و پدرت و مادرت. هرکاری می خوای بکن اما درستش کن مستقل شو. سهم پدرت رو هم بده دلم نمی خواد حق الناس بیاری توی این خونه. گفتم من تا بهبودیت که بخیه هاتو بکشی یعنی تا ده روز دیگه حرفی نمیزنم الانم درست نبود گفتنش ولی من از درون داشتم داغون میشدم اما بعد از اون باید همه چیز درست کنی وگرنه من تحمل این زندگی ندارم . وقتی حرف میزدم گریم می گرفت و نمی تونستم. بلند شد بغلم کرد گریه کرد گفت بهت قول میدم درستش کنم این بار با سند و مدرک بهت ثابت می کنم.

بعد که آروم شدیم زنگ زد به دوستش که مشهده (ما شهرمون تا مشهد 2 ساعت فاصلس) دوستش وضعش عالیه و خیلی با هم صمیمی اند.بهش گفت من می خوام بیام مشهد می تونی برام کار جور کنی گفت بیا یا جور می کنم یا با خودم باش. قطع که کرد گفتم خودت اینجا کار به این خوبی داری نکنه میخوای همه چیز رو تقدیم کنی به پدرت گفت نه بذار شنبه شه ببینم چکار کنم. گفتم الان کاری نکن دوست ندارم بهش فکر کنی من اشتباه کردم بهت گفتم تو نباید استرس داشته باشی بذار خوب شی بعدش لطفا قبل از هر چیزی منم در جریان بذار نه اینکه کار از کار رد شه بفهمم. گفت باشه.

 غذا نخورد معلوم بود استرس گرفته. درد اومد سراغش.خیلی احساس عذاب وجدان داشتم می ترسیدم براش تاثیر بد داشته باشه. همش میگم کاش صبر می کردم. میذاشتم حالش خوب شه می گفتم اما کم آوردم

از طرفی دلم می خواد از این زندگی فرار کنم واقعا نمی تونم بهش اعتماد کنم هزاران بار قول داده و کار خودش رو کرده. دلم سیاه شده دوست دارم راحت شم. من هرچی مشاوره میرم تلاش می کنم برای بهبود زندگی اون به جای تلاش بیشتر پنهان کاری و دروغ می گه


با سلام و احترام

تشکر می کنم که پیگیری می کنید ان شاالله خیر ببینید🌹

همسرم یک شنبه عمل کردن و روز بعدش اومدن خونه. ما برای ایم به پدر شوهرم جریان رو گفتیم تا کمک حالمون باشه و من دست تنها نباشم و کنارمون باشه. اما ایشون اصلا اینطور نبودن و همسرم خیلی از پدرش دلخوره. اما شخصیت همسرم طوریه که منفعل هست. و اصلا در مقابل چیزی به طرف نمیگه فقط توی خودش از پدرش رنجیده. من این روزها خیلی بهش رسیدم از اول هم با وجود کارهایی که کرده بود نیتم فقط رضایت خدا بود.

خستم  از اینهمه درووووغ اینهمه پنهانکاری اینکه باید من نفر آخر باشم که از  مسایل مالیمون می فهمم.چرا فقط  وقتی چک داره من باشم ؟ وقتی پول نداره که  همیشه خدا میگه ندارم با  ااینکه یا بار از دهنش پرید که اونجا خیلی درآمد  داره.الکی میگه ندارم ندارم.محرمش خانوادشن موقع سختیاش من؟چرا یادش نیست  دانشجوووو بود من باهاش ازدواج کردم؟همه فامیل متعجب از انتخاب من.خودمو  بدبخت کردم.با بی کاریش بی پولیش ساختم الان باید این کارها رو کنه؟؟؟؟؟


امروز  هوای برفی پدرش به زور اومد از بیمارستان بردیمش خونه خیابونا یخ بندان  بود نتونستم ماشین رو ببرم اومدش.خود همسرم می  گفت زنگ نزن بهش خودم  رانندگی می کنم گفتم تو با این حالت می خوای بیچارمون کنی؟زنگ که زدم پدرش  اونطور جواب میداد همسرم ناراحت شد گفت مگه نگفتم می شناسمشون که  میگم.(نمیدونه من مساله پروانه رو میدونم فعلا حالش بده من بهش محبت می کنم  با اینکه توی دلم ازش متنفرم)

سلام تشکر می کنم من رو دوست خودتون میدونید.🌹 

بسیا زیبا و کاربردی راهنمایی کردین.خیلی ممنونم 

خداروشکر  همسرم دیروز عمل شدن و امروز مرخص شد حالش خوبه.همین طور که عرض کردم فقط  پدرشوهرم در جریان بودن و به یکی از دوستانشون هم گفتیم برای شب همراهی  بیمار بیاد بیمارستان.مورد اعتماد همسرم بود و خودش بهش گفته بود.


تا  همسرم شنید که من میگم پول عمل رو میدم اول گفت نه ولی بعد دوروز سکوت گفت  باشه و رفتیم وقت گرفتیم.من هزینه رو دادم و با همسرم رفتیم بیمارستان و  کارهای بستری رو کردیم پدرشوهرم هم زنگ زدیم آمدن و یک لحظه من و پدرشوهرم  تنها شدیم و پدر شوهرم بهم گفت میدونی دیگه امید(اسم مستعار همسرم) بیمه  مادرش شد؟بهت گفته؟(ما تازه بیمه شدیم دقیقا بعد از اینکه فهمیدیم باید عمل  بشه)منم گفتم نه قرار بود به نام خودش پروانه بگیره و بیمه کنه .گفت من  بهش گفتم چون ممکنه دوروز دیگه برای استخدامی پروانه به نامت باشه قبول  نکنن به نام مادرت بگیر.پدرشوهرم خودش پروانه داره در همون صنف.




قبلا  در مورد کارشراکتی شون توضیح دادم که پارسال به خاطر اختلافاتمون من 25  روز قهر بودم خونه مامانم و پولی رو که برای خرید خونه کنار گذاشته  بودیم(وامی بود که از حساب پدرشوهرم برداشتیم برا خودمون با رضایتش) رو  همسرم برداشته و رفته با  پدرش و برداراش کار زده در صورتی که اونا یک قرون نذاشته بودن.

قبل قهرم هم میدیم که پدرشوهرم همش توی گوش همسرم می خوند که پولتو بیار  بزنیم به کار و بعد خونه بخر و گاهی همسرم که به من می گفت من مخالفت می  کردم و می گفتم تو مشکل کار نداری و چرا با ید با پول خونمون کار برا  دیگران بزنیم؟آخه همسرم پسر کوچیک خونوادس و برادر شوهرام هم شاغلن و خونه  دارن.وضعشون از ما بهتره.


وقتی دیدم از نبود من سو استفاده کردن و پول خونمون رو کار زدن خیلی ناراحت  شدم و دوباره خواستم برگردم خونه مامانم که همسرم نذاشت .من همونجا زنگ  زدم به پدرشوهرم و گله کردم(پدرشوهرم وضعش خوبه و نیازی به این کار نداشت  اما ما مستاجیم)و بهش گفتم که من راضی نیستم که با پول خونمون اینکارو  کردین.ایشون هم در جواب من گفتن تو مگه چکاره ای که می گی راضی  نیستم؟

منم گفتم خدا میدونه من چکارم واگذارت کردم به خدا و خداحافظی کردم و گوشی رو قطع کردم.

بازم  به خاطر زندگیم گذشت کردم و ازش خواستم چیزی رو از هم پنهون نکنیم و چون  قبل این شغل جدید همسرم مغازه لوازم یدکی داشت که هردو در کنار هم بودن بهش  گفتم به خاطر این شغل جدید کارتو از دست ندی و گفت خاطرت جمع باشه  اما...



گذشت و دوباره روابطمون بهتر شد برادر شوهرام که با  دیدن دوماه بازار خراب همون اول پاشون رو کشیدن کنار و منم به همسرم گفتم  شراکتت رو با پدرت بهم بزن و چون تو داری همه زحمت ها رو می کشی چرا دوروز  دیگه نصفش بمونه برا وارث؟با وجود خانواده ایم که داره بیچارمون می  کنن.گفتم مستقل شو .اول قبول نکرد و من هم ادامه ندادم و بی خیال شدم و با  چند ماه تلاش دیگه (محبت محبت محبت صبر صبر صبر) راضی شد  و گفت با  پدرش  حرف زده و گفته بدون برداشتن چیزی می ره کنار و قسطش رو خودمون بدیم منم  خوشحال که تلاشام صبوریام نتیجه داد.

دیروز که پدرشوهرم گفت پروانه  به نام مادرشه صد نفر بهم گفتن حتما اون یکی حرفشم دروغه که شریک نیستن  دیگه گفتم آقا جون اون مساله چی اونم دروغه؟؟گفت راستشو از من بشنو ما با  همیم و جدایی نداره کارمون.خودش هم میدونه پسرش دروغگویه قهاریه.



حالا  من عصبانی ناراحت نمیدونید چی بهم گذشت دیروز همسرم اومد و تقریبا  کاراش تموم بود و آماده بستری.من به خدا گفتم خدایا چرا امروز من باید  این موضوع رو متوجه شم؟داری  امتحانم می کنی؟به خدا گفتم من فقط به خاطر  رضای تو چیزی به روش نمیارم و بذار این دوهفته هم بگذره و من فقط به خاطر  تو با ای دل شکستم دورش مثله پروانه می چرخم اما بعد از اون یه نامه براش  می نویسم و ازش می خوام خودش اوضاع رو درست کنه به طور کاملا جدی باید همه  چی رو درست کنه.الان روی این کار شراکتیش لوازم یدکی هم تعطیل شد.حالا اینم  به نام مادرشه پروانه یعنی عملا ما هیچی نداریم هیچی.




@mooona96

سلام عزیزم

کمی رک صحبت میکنم الان من شمارو دارم پس طرف صحبتم رفتارهای شما خواهد بود، چون همسرتون مخاطب من نیست تا دیدگاهشون را بدانم و حرفی بزنم.

اگر واقعا ازش متنفری پس تلاش برای بهبود اوضاع بیهودست اما اگر دلخوری باید باهاش صحبت کنی همین طور که الان برای من گفتین.

در این رابطه دقیقا شما مادرشی یا همسرش؟

چون هر گام ایشون را با

سرزنش

شماتت

دستور دادن و تعیین تکلیف

تهدید و قهر جواب میدی 

دوست من عزیز من 

نقش همسر و همراه رو داشته باش نه والد سرزنشگری که با یه نوجوان سرکش طرف هست

به رابطه تون توجه کن دقیقا مادری نگران پسر بچه کوچکش که میخواد کنترلش کنه که اشتباه نکند پسرک سرکش هم با دروغ و پنهان کاری کاراش رو پیش میبره

خسته ای، دلشکسته ای و ناراحت درک میکنم 

تلاش داری زندگی آرومی بسازی متوجه ام تلاشت قابل تحسین است

وقتی همسرت خوب شد نه قهر کن نه نامه بنویس بشین و حرف بزن 

لطفا خواهشا از نگرانی هات و دل شسکتگی هات بگو 

اما گله نکن توهین نکن 

عزیز من دوست من باید دوباره کاری کنی که اعتماد و صداقت به زندگیت برگرده و این کار وقتی اتفاق می افته که ایشون رو با تمام اشتباهاتش بپذیری و با لطافت خود وارد دنیای او بشوی دنیا را با چشم او ببینی تا بدانی دلیل رفتارهایش چیست 

وقتی حرف میزند نگو 

من میدونستم 

من گفته بودم 

بگو عزیز درکت میکنم تو همسر منی عزیز منی همراه منی در کنارتم حتی اگه اشتباه کنی 

نقش همسر را داشته باشید نه مادر 

نکته بعدی رو در روی خانواده همسرتون قرار نگیرید تمام حرف و بحث های شما باید با همسرتون باشه 

و یک نکته ما در رابطه های صمیمانه خود باید درخواست کنیم درخواست یعنی من چیزی ازت میخوام اما تو حق داری رد کنی یا قبول کنی این با دستور دادن که فرد مجبور به اطاعت است فرق دارد پس حواستون باشد حق دارید درخواست کنید اما تحکم نه

دقیقا وقتی تماس گرفتید با پدر ایشون کار مادری را کردید که میخواد از کودکش دفاع کند و این باز یکی از مخرب های رابطه است 


پرسش ها و پاسخ های مشابه

سلام خسته نباشید همسرم ٣٠ سالشه و مشکل بخاطر مدیریت نکردنش بو د درامد داره ولی مدیریت نداره من موضو

پاسخ دوست عزیز اگر قرصی که مصرف میکنند بخاطر اعتیادشان هست حتمابا یک متخصص مشورت کنید.اگر اسم قرص را میدانید با مشاورینی که در مراکز ترک اعتیاد هستند مشورت کنیدبسیاری از خانمها فکر میکردند که این مسئله بر...

مدیریت خشم نداشتن همسر

پاسخ سلام عزیزم ، احترام از نیازهای اولیه هر رابطه ای است و شما حق دارید که بخواهید بهتون احترام گذاشته بشه و طبیعی است که در صورت نبودن احترام دلخور بشید، در متن بالا شما چند موضوع رو عنوان کردید که هر کد...

عدم مدیریت مالی همسر

پاسخ سلام دوست عزیزآیا همسرتان همین یک برادر را دارند؟والدین همسرتان در قید حیات هستند؟این وابستگی از نظر شما تحت چه احساس و تفکر در همسرتان شکل گرفته؟برداشتم از شرحی که داده اید این است که همسرتان به براد...

ادامه تحصیل و مدیریت زمان

پاسخ سلام عزیزم ، وقتتون بخیر ، عزیزم اگر واقع بینانه به شرایط شما نگاه کنیم. کمی سخته درس خوندن در این شرایط. یه برنامه ریزی دقیق و سخت گیرانه باید داشته باشید و باید از زمان استراحتتون باید برای درس خوند...