نحوه برخورد باخانواده همسر

من خانوم بیست و سه ساله ای هستم که همه فامیل هام بخاطر ارث و میراث با خانوادم قطع رابطه کردن پدر و مادرم، دخترعمو ، پسرعمو هستن. توو فامیل همه جا پشت سرمون حرف میزنن. من ازدواج کردم وقتی خونواده شوهرم به این موضوع پی بردن مدام اذیتم میکنن و اونام در موردم همه جا دروغ میگن. چون میدونن هیچ کس رو ندارم. وقتی میرم توو جمعشون شروع میکنن به مسخره کردن چون شوهرم باهام خوبه نمیتونم به پدرم چیزی بگم ولی از لحاظ روحی داغون شدم. جایی رو ندارم برم دوستام بخاطر مادرشوهرم تنهام گذاشتن نه دوستی دارم نه آشنایی. جلو دوستام بهم گفت تو اگه بز و گوسفند بودی عوضت میکردم ولی حیف آدمی. به دخترم میگه تو چرا اینو دوست داری مامانت مثل جعبه خرما میمونه خرما رو بخوری جعبه شو میندازی دور. اصل کاری پسر منه. وقتی کسی میاد خونم دستپاچه میشم میگم نکنه اینم مسخرم بکنه. از بس مادرشوهرم اینکارا رو باهام کرده نمیتونم برم بیرون. نمیدونم چرا وقتی میخوام برم بیرون دلهره میگیرم. توروخدا کمکم کنین من با مادرشوهرم تو یه آپارتمان زندگی میکنم براش کادو گرفتم جلو روی من نشون خواهرشوهرم داده مسخرم میکنه میگه اینو میدم به کارگری که پنج شنبه ها میادخونه مو تمیز بکنه. بهم میگه سلیقم افتضاحه و من همیشه سکوت میکنم. از خودم بدم میاد یعنی متنفرم که چرا همیشه بهم توهین میکنه و من سکوت میکنم علتشم پسرشه چون مامان باباش رو میپرسته چون زبون مامانش مار رو از سوراخ میکشه بیرون وقتیم خونشون مهمون بیاد اکثرا مهموناش رو میاره خونه من. از بس بهم تیکه پرونده میبینمش نفسم بالا نمیاد میترسم نمیتونم حرف بزنم با اینکارم هرکسی بیاد خونم متوجه رفتار عجیبم میشه و حق رو به اون میده. از وقتی ازدواج کردم اصلا نمیتونم حرف بزنم همش میگم نکنه باز مسخرم بکنن. وقتی هم حرف نمیزنم میگن عروس ما لاله. خودشون تو حرف زدن لنگه ندارن. خسته شدم پدر و مادرم به اندازه کافی مشکل دارن. نمیتونم بهشون چیزی بگم. من و مادرشوهر و خواهرشوهرام تو یه آپارتمان هستیم. توروخدا کمکم کنین ممنون