سلام. من ۳۲ سالمه. فارغ التحصیل کارشناسی ارشد هستم از دانشگاه تهران و تبریز. سال چهارم زندگیمون هست. اخلاقای همسرم ایده آل هست. طوری که هیچ ایرادی نمیتونم ازش بگیرم.عالی هست. من خانه دار هستم. بچه نداریم. فعلا برنامه ریزی براش انجام ندادیم. اوایل توی خونه دوره فن ترجمه میخوندم. به قصد اپلای کردن همسرم. و اینکه یه روزی بتونم مترجم باشم و توی خونه کار کنم. هم اجتماعی هستم هم اینکه دوس ندارم بیرون کار کنم. همسرمم چیزی نمیگن. ولی ترجیهش اینه که داخل خونه باشم و خودم رو خسته نکنم. قبلا خیلی آدم فعالی بودم. ولی الان انگار همون آدم نیستم. هیچ چیزی رو دوس ندارم. جزوه های ترجمه رو میذارم جلوم بخونم بعد میگم که چی؟ ینی تو میتونی یه مترجم بشی؟و کلی سوالای ناامید کننده. اینجا توی کرج کسی رو نداریم. هیچ رفت و آمدی نداری. تلویزیون هم نداریم.هر کاری رو شروع میکنم بعد برای ادامه حوصله ام سر میره. سه سال اول زندگی بخاطر بیکار موندن افسرده شدم و بعد پذیرفتم که ایرادی نداره اگه خانه دار باشم. چون اون راهی که داشتم میرفتم تهش خیلی به جاهای بدی ختم میشد. گفتم اقلا حال روحیم خوب باشه. نمیدونم چیکار کنم که خوب باشم. انگیزه ندارم. علاقه به هیچ کاری ندارم. حتی پاک کردن گرد و خاک خونه. همسرمم کاری نداره اگه نظافت نکنم. همه جوره کنار میاد ولی من خودم ازین وضعیت ناراحتم شدیدا. لطفا کمکم کنین
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید