سلام،من ابوالفضل ۱۶ ساله از یزد هستم اگه بخوام دوران کودکیم و سختی هایی که دیدم رو بگم،فک میکنم باید تمام عمر مو به نوشتن بپردازم خوب پس خلاصه میکنم اول میرم سراغ پدر اولیم که واقعا فاسد ترین پدری بود که تا به حال دیده بودم واز فک کردن بهش حالم بد میشه چون معتاد بود و یک مرد فاسد البته به من و سه خواهرم نتونست آسیبی بزنه چون مادرم ازش جدا شد،چون همیشه پدرم همیشه مارو کتک میزد و ناسزا میگفت یه انسانی که قدرت فک کردن نداشت و هرچی مادر ضالمش میگفت عملی میکرد خوب بگذریم مادرم در طول زندگی با این مرد فاسد یه بار به بد ترین شیوه سوخت اما شکر خدا نجات پیدا کرد بعد رضا (پدر سابقم) به سرش یه کپسول گاز زد اما بازهم مادرم به خاطر من و سه خواهر بزرگ تر از خودم طاقت آورد اینها تازه یک صدم شکنجه هایی که دیدیم نیس خوب بگذریم بعد از جدایی مادر و پدرم مادرم مارو برد ما از یه روستای کوچک بدون هیچ چیزی به شهر یزد اومدیم مادرم برای خرج زندگی ما مجبور بود دوشیفت در گلخانه خیارسبز کار کنه این امر تا چند سال ادامه داشت تا اینکه مادرم خواهر اولی و دومی رو خونه بخت فرستاد و خودش هم بایه مرد خوب آشنا شد و ازدواج کرد اما یکم اعصابش ضعیف شده و بهم بد میگه و همش از اینکه بچه شوهر اولشم بهم میگه توهم مث اونی تنبلی بد جنسی ومن واقعا نمیتونم اینارو تحمل کنم چند وقت که گذشت موقع انتخاب رشتم بود و مادرم همش میگفت باید بری حوزه وگرنه دیگه تو خونه جات نیس منم از روی اجبار و به خاطر اینکه از مادرم دور باشم به حوزه رفتم من در طول سالهایی که زندگی کردم همیشه سعی کردم آدم قوی باشم وهمیشه بخندم اما نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم دوبار دست به خودکشی زدم اما زنده موندم من واقعا از اینکه مادرم اینقد زحمتم رو کشیده واقعا جونمم براش میدم اما چند وقتی هس که عصبی شده و همش داد میزنه من کلی مشکل دارم اما همیشه سعی کردم با اطرافیانم خوب باشم از کلاس اول تا حالا هیچ وقت نزاشتم کسی بفهمه که پدر ندارم سعی کردم مستقل باشم اما حالا فقط میخوام از خونه برم و هیچ چیز نمیتونه مانعم بشه من شغلی که در آینده و عشق و محبتی رو که میخواستم از دست دادم و الان دیگه هیچی برام مهم نیس تنها کمکی که میتونید بکنید این هس که بگید بعد از فرار از کجا باید شروع کنم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید