عزیز دل بابا بامداد!
این روزها دارم فکر میکنم تو در چه جهان نابی زندگی میکنی. جهان موسیقیهای دوستداشتنی، شعرهای ساده و دلنشین، نقاشیهای خوشرنگ، حرکات موزون دستوپا، ورز دادن چیزها، لذت بردن از اداهای متفاوت و غرق شدن در فیلمهای کودکانه. انگار هفت هنر که قرار است متمدنترین ما آدمبزرگها از آن لذت ببریم، از پیش برای تو لذتبخش است. انگار تو داری به ما بزرگترها یادآوری میکنی از هنر لذت ببریم و در هنر غرق شویم.
پسر عزیزم
کیف میکنم و یاد میگیرم از تو که چه قدر هیجانهایت ناب است. اگر از چیزی آزرده باشی اولش نق میزنی و بعدش ادای گریه درمیآوری و در آخرین مرحله گریههای راستراستکی میکنی؛ گریههای اشک دار. اگر وسط همان گریههای اشک دار هم چیزی دلپذیر ببینی؛ برای اینکه شادیات را نشان دهی ذرهای دریغ نمیکنی.
عزیز دلم
دنیای ما آدمبزرگها بسیار از این هیجانهای ناب دور است. ما درخواست نمیکنیم. ما بهسختی گریه میکنیم. بهسختی میخندیدم. بهسختی آنچه هستیم را در تمامی عضلههای صورتمان، در دستهای بازمان در تن هیجانزدهمان بروز میدهیم. تو به من یاد میدهی صریح باشم بااحساسهایم. ممنون از ناب بودنت.
هفته چهاردهم/ دردسرهای پیشبینینشده
هفته سیزدهم/ یه روز آقا خرگوشه...
هفته دوازدهم/ این جهان دوار
هفته یازدهم/ آن ذهن غریزی بی اراده
هفته دهم/ بازگشت به خانه
هفته نهم/ دردت به جانم پسرکم
هفته هشتم/ سفر به خانه پدری
هفته هفتم/ دومین سفر سه نفره
هفته ششم/ با تو پیش طبیب
هفته پنجم/ زندگی سه نفره
هفته چهارم/ امان از آرزوهای پدرانه
هفته سوم/ از روزهای دوری
هفته دوم/ پدر خوب، پدر بد
هفته اول/ تولد در بامداد بارانی