وقتی در یک خانه خبر به دنیا آمدن دختری بپیچد، همهجا پر میشود از رنگ. رنگهایی که حالا دیگر محدود به طیف صورتی و بنفش نیستند. این روزها پدرومادرها بهجز عروسکهای موطلایی و ظروف ریزهمیزه آشپزخانه، اسباب دیگری هم برای بازی دخترانشان تهیه میکنند. این روزها خانهها، دختران واقعی میخواهد. دختران رنگارنگ و آزاد. پر از نور، شادی و لطافت. اما شجاع، جسور و قدرتمند.
اگرچه پدر و مادرها هنوز هم اگر مچ خودشان را نگیرند، خانه را پر میکنند از عروسک و وسایل خالهبازی و همینکه بفهمند قرار است دختردار شوند، سراغ صورتی کردن درودیوار اتاق بچه میروند. اما والدین امروز، دنیای رنگارنگ بزرگتری را برای دختران خود میخواهند. قبلتر اما اینطور نبود!
انگار پدرها و مادرها و همه بزرگترها، دوست داشتند قبل از اینکه دخترشان تشخیص دهد دقیقا برای چه به دنیا آمده، او را بگذارند توی این حبابهای شیشهای، بعد کوکشان کنند تا درحالیکه اکلیل و برف شادی روی سرشان میبارد، لبخند به لب مدام به ساز یک زندگی که مفهوم دخترانگی را از قبل تعیین کردهاست، برقصند.
وقتی مادران امروز، دختربچههای بازیگوش و سربههوای دیروز بودند، همهچیز واقعیتر از این حرفها بود. مسئولیت خواهر و برادر کوچکتر تا حدود زیادی با دخترهای بزرگ خانواده بود. آشپزی بلد بودن و کوبلن دوزی و خالهبازی هم بقیه سرگرمیهای کودکی کردن به سبک دخترانه در آن سالها محسوب میشد!
کودکی دخترانهای که حالا-در زندگی واقعی- فقط اسباب و وسایلش تغییر کردهاند و قهرمانش سالها بزرگتر شده است. شاعری میگفت: «دختران اگر نبودند همه عروسکهای دنیا یتیم میماندند». راست گفته بود به گمانم!
در میان نهال مادرانگی و زنانگی که جامعه و خانواده از همان سالهای کودکی در دل دختران میکاشت، بذر گلهای دیگری هم بودند که کموبیش همه ما دوستترشان داشتیم. گلهای رنگارنگ شیطنت، بازیگوشی و بیخیالی. خندههای از ته دلی که علیرغم توصیه بزرگترها، باور نداشتیم کار بدی باشند. آزادیهای رنگارنگی که دوستشان داشتیم و چقدر برای داشتنشان جنگیدیم.
حالا، ما همان دختران خوبی هستیم که بناست دختران خوب دیگری را به دنیا بیاوریم و تربیت کنیم. این بار اما، رنگارنگتر، شادابتر، قویتر و شاید موفقتر.
دختران ما دیگر لازم نیست حتما قرمز را به سبز ترجیح بدهند یا دلشان همیشه برای کفشهای پاشنهبلند پر بکشد. شاید ما دخترانی داشته باشیم که فقط بخواهند توپبازی کنند و آرزویشان این باشد که قهرمان صخرهنوردی شوند!
ما برای کوچولوهای نازنینمان که فقط به شادی احتیاج دارند، آرزوی عروس شدن نمیکنیم و ازشان نمیخواهیم حتما معلم، دکتر یا مهندس بشوند. در فصول گرم برای اینکه زیباتر به نظر برسند، لازم نیست موهای بلندشان را به هر قیمتی نگهدارند و خلاصه هرچه لازم باشد انجام میدهیم که فرزندان خوبمان، از زیر چتر باورهای کهنه بیرون بزنند و دانههای باران هویت واقعیشان را در آغوش بگیرند. این نسلی است که ما تربیت میکنیم. نسلی که بناست ملکه و فرمانروای درون خودش باشد و دنیایش را به سمتی هدایت کند که میخواهد. حباب مراقبت و برف شادی تجربه ما هم که همیشه روی سرشان خواهد بود.
*سهراب سپهری: شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند