سه ماهت تمام شده و رفتهای به ماه چهارم. پیش از تو از مادرانی که برای فرزندانشان ماهگرد میگیرند تعجب میکردم. حالا بیشتر آنها را میفهمم. آنقدر نوزاد زیر یکسال مثل تو سریع رشد و تغییر میکند که هر ماه به اندازه سالی انگار بزرگ میشوی.
عزیز دل بابا
یکی از تغییرهایی که کردهای این است که تصاویر متحرک برایت جذابتر شدهاند. مخصوصا اگر همراه با آنها آوایی بخش شود و مخصوصا اگر آن آوا کلام داشته باشد. این روزها میشود که سی-چهل بار از صبح تا شب کلیپ «یه روز آقا خرگوشه...» در خانه پخش شود و تو هر بار از ابتدا تا انتهایش را با دقت نگاه کنی و ذوق کنی. کافی است که وسط گریه یا بهانهگیریهایت بشنوی «..خرگوشِ گفت آخ...» گریهات بند میآید و بهانهگیریت تمام میشود. آنقدر با تو این کلیپ را دیدهام که جزییات حرکات آقا خرگوشه، آقا موشه و مامان آقا موشه در ذهنم حکشده است!
بامداد گلم
البته که نگران این هستم که محو تلویزیون میشوی. البته که بهتر است بهجای تلویزیون با اسباببازیهایت سرگرم باشی. البته که بهتر است که فعال باشی تا منفعل. اما چارهای نیست. تلویزیون بخشی از جهان کودکی نسلی است که تو در آن بهدنیا آمدهای. سعی میکنیم که کمتر تلویزیون ببینی و بیشتر بازی کنی. به جان آقا خرگوشه قسم!
هفته دوازدهم/ این جهان دوار
هفته یازدهم/ آن ذهن غریزی بی اراده
هفته دهم/ بازگشت به خانه
هفته نهم/ دردت به جانم پسرکم
هفته هشتم/ سفر به خانه پدری
هفته هفتم/ دومین سفر سه نفره
هفته ششم/ با تو پیش طبیب
هفته پنجم/ زندگی سه نفره
هفته چهارم/ امان از آرزوهای پدرانه
هفته سوم/ از روزهای دوری
هفته دوم/ پدر خوب، پدر بد
هفته اول/ تولد در بامداد بارانی