از لحظهای که متوجه بارداریتان میشوید تا ماههای بعد که اولین تکانهای فرزندتان را حس میکنید همه چیز تغییر میکند. آدم اول انگار در خواب و خیال است اما خیلی زود متوجه میشود موجودی که در شکم دارد واقعا زنده است و به محض اینکه به دنیا بیاید، نیازهایی دارد که مادر و پدرش وظیفه برآورده کردنشان را برعهده میگیرند. از اینجا به بعد قضیه، ترسهایی برای والدین و به خصوص مادران جوان پیش میآید که اتفاقا بین خیلیها مشترک است. ببینید شما کدام یک از این ترسها را دارید و چطور میتوانید از پسشان بربیایید.
ترس اول: نکند ازدواجم خراب شود
از تغییرات فیزیکی بعد از بارداری و زایمان گرفته، تا کم شدن زمان عاشقانههای دو نفره، همه چیز برای تهدید یک ازدواج کافی به نظر میرسد و همین مسئله وحشت بزرگ بسیاری از زنان است. مسئله اول این است که در این مواقع به هیچ وجه نباید به انکار کردن رو بیاورید؛ مثلا به خودتان نگویید همه چیز مثل سابق است. تمام تغییرات را ببینید و با توجه به آنها عمل کنید، درست مثل یک موج سوار.
بعد از به دنیا آمدن بچه، احتمال اینکه به دلیل کمخوابی و مراقبت از او، شما و همسرتان دیگر همان زوج خوشحال سابق نباشید بالا میرود اما این مسئله موقتی است و بعد از گذشت یک سال، متوجه خواهید شد خیلی بیشتر از گذشته قوی شدهاید و عشقتان هم نیروی بیشتری گرفته است. طی این زمان به همدیگر فرصت بدهید تا زمانی برای تنهاییهایتان داشته باشید و حتما هرازگاهی، مثلا هر هفته یک شب، طوری برنامهریزی کنید که تنها بمانید و بتوانید حداقل یک شام عاشقانه کنار هم داشته باشید.
ترس دوم: نکند بچهام را دوست نداشته باشم
خیلی از پدر و مادرها به محض اینکه بچه به دنیا میآید عاشقش میشوند. بعضی از مادرها بعد از چند بار بغل کردن و شیر دادن نسبت به فرزندشان احساس پیدا میکنند اما در این میان مادرانی هم هستند که برای پیوند برقرار کردن با فرزندشان دچار مشکل میشوند. این مادران معمولا دوران بارداری سختی را تجربه کردهاند و یا دچار افسردگی پس از زایمان شدهاند.
خبر خوب برای آنها این است که تنها نیستند و حدود 70 تا 80 درصد زنان دیگر هم افسردگی بعد از زایمان را تجربه میکنند و گمان میکنند این حالت در آنها ماندگار است در حالیکه با کمی مراقبت زودگذر خواهد بود. بعد از زایمان از لحاظ تغذیه به خودتان برسید، سعی کنید از اطرافیانتان کمک بگیرید و حتما ساعتهایی را خوب بخوابید و در ارتباطتان را با دنیای واقعی بیرون قطع نکنید. به دوستانتان زنگ بزنید، از آنها بخواهید به شما سر بزنند و خلاصه یک حلقه حمایتی برای خودتان درست کنید تا کمکم روحیهتان به وضعیت عادی برگردد. اگر متوجه شدید اوضاع درست نشده است، دست دست نکنید و حتما با یک متخصص مشورت کنید.
ترس سوم: اگر نتوانم به او شیر دهم!
بعضی از مادران، به خصوص آنهایی که حلقههای حمایتی مناسبی ندارند از دیدن نوزادی که به دنیا آمده اما بروشوری ندارد که توضیحات لازم را به آنها بدهد، وحشت میکنند. یکی از بزرگترین دغدغههای آنها این است که چطور به بچهام شیر بدهم؟ اگر شیر کافی برای سیر کردنش نداشته باشم چه؟ اگر شیر داشته باشم اما او سیر نشود چه کار کنم؟ اگر این فکرها به ذهن شما هم میرسد به جای استرس گرفتن فوری دست به کار شوید، با پزشک اطفال حرف بزنید، کتاب بخوانید و از دوستانی که قبلا تجربه شما را از سر گذراندهاند، کمک بگیرید.
بدانید که برای بعضی از مادرها، مدتی طول میکشد تا شیر به سینههایشان بیاید و بتوانند به فرزندشان غذا بدهند. این مسئله طبیعی است و نباید باعث نگرانی شود. استفاده از پزشک، حلقه حمایتی و مطالعه کمکتان میکند بیخودی دلشوره نگیرید و به فکر اعصاب محترمتان باشید.
ترس چهارم: اگر نتوانم بغلش کنم
یکی دیگر از ترسهای رایج بین پدر و مادرها این است که موقع بغل کردن بچه، به او آسیب برسانند. این مسئله هم خیلی طبیعی است به خصوص که بچهها تا چهار ماهگی نمیتوانند گردنشان را کنترل کنند و ناحیه سر و گردنشان نیاز به مراقبت بیشتری دارد. اگر شما هم از آسیب زدن به سر و گردن فرزندتان وحشت دارید، برای یاد گرفتن نحوه در آغوش گرفتنش از یک پرستار راهنمایی بگیرید و هربار که خواستید او را بغل کنید با دست، حمایت مناسبی از سر و گردن به عمل بیاورید.
ترس پنجم: اگر به او آسیب بزنم
از اینکه بچه از دستتان بیفتد میترسید؟ نگرانید به او زیادی دارو داده باشید؟ اینها فقط ترسهای شما نیستند، مادران زیادی این وضعیت را تجربه میکنند. در چنین شرایطی نگذارید شک، مثل خوره به جانتان بیفتد. زمانی که از کاری مطمئن نیستید میتوانید از پزشکتان کمک بگیرید. باور کنید پزشکتان بارها و بارها این ترسها را شنیده و میتواند به خوبی راهنماییتان کند.
جالب بود
من هیچکدوم از این ترسا رو ندارم.
به نظرم بزرگ ترین ترس یک مادر سلامت بچه هست
من فعلا ترسم اينه كه نكنه سالم نباشه😔
من همه این ترس ها رو با هزاران ترس دیگه با هم دارم
دخترم یک ماهشه تا بشه دو سه سالش میمیرم از استرس 😩😩😩😩
منم خیلی ترس دارم .تا حدی که گریه ام میگیره