سلام بامداد بابا!
بالاخره سفر بیست روزه پرماجرا به خانه پدربزرگها و مادربزرگها تمام میشود. اولین سیزده عمرت را که در کردی حرکت میکنیم به سمت خانه خودمان. دوباره به خانه خوش آمدی بابا.
بامدادم
این روزهای خوش آب و هوای بهاری که میگذرد، عیشمان دو چندان شده است. آب و هوای بهار و بودن در کنار تو. بهار در بهار است. عیددیدنیهای ما تازه شروع میشود. تازه مهمانیهای تهرانمان را میرویم و مهمانی پس میدهیم. همه چیز حول تو میچرخد. در مهمانیها، دیگر خبری از بحثهای کسالتبار سیاسی و ماشین و خانه و گرانی و چه و چه نیست. به جایش همه سعی میکنند مراقب تو باشند، از تجربههای بچهداری خودشان بگویند، تو را با نوزاد تازه به دنیا آمده دیگری در فامیل مقایسه کنند، تو را بخندانند و ذوق کنند از خندیدنت.
انگار تو آمدهای که همه چیز را دوباره تازه کنی. پرده بگردانی و ساز نو بزنی.
پسر خوشخلقم
از خندهات گفتم. دانشمندها میگویند خندههای تو الان تقلیدیست. میگویند تو ارادهای در خندان بودنت نداری. میگویند تکامل این خندهها را در تو برنامهریزی کرده تا ما، پدر و مادرت گول بخوریم. تا حس کنیم پدر و مادر با کفایتی هستیم و بیشتر کنار تو بمانیم. زهی سعادت از این گول خوردن. ما آمادهایم طبیعت، تا گول بخوریم. آمادهایم تا با خندههای فرزندمان سرحال شویم و بیشتر کنارش بمانیم. از این دروغهای خوش بیشتر به ما بگو طبیعت.
هفته نهم/ دردت به جانم پسرکم
هفته هشتم/ سفر به خانه پدری
هفته هفتم/ دومین سفر سه نفره
هفته ششم/ با تو پیش طبیب
هفته پنجم/ زندگی سه نفره
هفته چهارم/ امان از آرزوهای پدرانه
هفته سوم/ از روزهای دوری
هفته دوم/ پدر خوب، پدر بد
هفته اول/ تولد در بامداد بارانی