2783
دردِ دل‌های مامان/ بدترین ویار دنیا!

دردِ دل‌های مامان/ بدترین ویار دنیا!

1394/11/13 بازدید8256

نی‌نی سایت: همیشه دلم می خواست بدانم وقتی باردار شدم ویار خوب دارم یا بد یا اصلا ویار دارم؟ دوست داشتم خودم تجربه کنم و ببینم این که می‌گویند زن باردار این غذا را هوس کرده یا از آن خوراکی بدش می‌آید یعنی چه و چطور این اتفاق می افتد؟! حرف‌های مختلفی شنیده بودم؛مثل اینکه وای به حالت، چون مادرت بد ویار بوده حتما تو هم همینطور هستی. یکی دیگر می گفت باید ببینی خانواده پدریت چطور بوده‌اند ،خلاصه هر کس از تجربیات خودش می‌گفت و ته دل من خالی می‌شد. چون مادرم که بد ویار بود و از خانواده پدری هم یک عمه نصیب ما شده که در هر دو بارداری‌اش بدترین ویار دنیا را تجربه کرده است. تا اینکه بالاخره خودم سال گذشته باردار شدم و این دوران را تجربه کردم و عجب تجربه ای بود...قبل از اینکه متوجه بارداری شوم اول حسابی خوش اشتها شدم و بعد از 4 هفته که فهمیدم حامله هستم و طی سه هفته بعد از آن روی ابرها پرواز می‌کردم و به همه می‌گفتم خدا را شکر هیچ حس بدی ندارم و تازه خوش خوراک هم شده‌ام. همینطور به خیالات خوشم ادامه می‌دادم تا انتهای هفته هفتم که اولین حالت تهوع به سراغم آمد و من باز فکر کردم ،خب! حالا یکی ، دو بار تهوع داشتن در روز که آدم را نمی‌کشد و بالاخره برای داشتن یک کوچولوی خوشگل و مامانی باید تحمل داشت. این خوش‌خیالی بیشتر از دو روز از اولین نشانه ها طول نکشید. هنوز هم بعد از اینکه حدود 5 ماه از زایمانم گذشته با یادآوری آن دوران مو به تنم راست می‌شود .از آن خوش اشتهایی کوتاه مدت کار به زنده ماندن با سرم و آمپول ضد تهوع کشید. 

از هر دو درمان سنتی و مدرن هم استقبال کردم؛ دکترم علاوه بر قرص‌های ضد تهوع و سرم که تجویز کرده بود، پیشنهاد دم کرده زنجبیل تازه در ساعات اولیه صبح،خوردن یک عدد سیب یا یک تکه نان یا بیسکویت قبل از خارج شدن از تخت خواب و سیرابی پخته را هم داده بود؛ همه انجام شد و دریغ از کوچکترین تاثیری. صبح تا شب به سمت دستشویی می دویدم و با بدترین نوع حالت تهوع که تا آن زمان تجربه کرده بودم، دست و پنجه نرم می‌کردم و مابقی ساعات روز بی حال، زیر پتو می‌خوابیدم .گاهی فکر می کردم امکان دارد روزی دوباره بتوانم یک لیوان آب خنک سر بکشم و بالا نیاورم؟! تازه روزی دوتا قرص آهن دوز بالا هم بود که خودش عامل حالت تهوع بیشتر است. وسط این اوضاع و احوال خدا را شکر می‌کردم که از آن دسته خانم‌های بارداری نیستم که به قول معروف از بوی همه چیز اعم از غذا و خانه و حتی همسر  حالشان به هم می‌خورد. فقط معده اینجانب هیچ ماده غذایی مایع و جامدی را نگه نمی‌داشت. طی چهار ماه و نیم ،5 کیلو وزن کم کردم، فشار خون زیر هفت هم که دکترم را حسابی ترسانده بود تا جایی که حتی خوردن نمک را هم تا وقتی اوضاع بهتر شود، تجویز کرد. تا اینکه بالاخره آرام آرام و حتی قاشق قاشق غذا خوردن من شروع شد و دوران طلایی، جای آن روزگار را گرفت. خدایی من هم از آن خانم‌هایی نبودم که بیشترین سواستفاده را از دوران بارداری می کنند؛ جز درمانگاه رفتن چند ماه اول،همسرم اصلا متوجه نشد  بارداری چی و چطور است!
هیچ چیز هوس نمی‌کردم و خوردنی‌های عجیب و غریب خارج از فصل و خارج از کره زمین نخواستم، ولی خوب می خوردم و از کباب سیر نمی شدم و فقط و فقط تا شب آخر خوابیدم؛ همه کم خوابی‌های عمرم جبران شد. هر چه به ماه‌های آخر نزدیک می‌شدم، بنا بر تجربه دیگران منتظر بودم که نفس کم بیاورم و شب بیداری ها شروع شود، خدا را شکر اینجای کار روی خوش سکه نصیب من شده بود و این اتفاق نیفتاد..
پسر کوچولوی من که اتفاقا به خاطر خوب خوردن و مراقبت غذایی سالم و خوب خوابیدن‌های بنده حسابی هم داشت رشد می‌کرد و درشت شده بود، مامانش را اذیت نکرد و حتی از آن لگدهای معروف جنین‌ها که بعضی مادرها را از خواب بیدار می کند هم خبری نبود.شکمم طی ماه هشتم و نهم حسابی بزرگ شد و جلو آمد ولی ثانیه‌ای از خواب من کم که نشد، بیشتر هم شد. خدا را شکر که در طول دوران بارداری و  پروسه زایمان از دیابت و فشار خون بالا و خطر زایمان زودرس و هزاران بیماری ناگوار ویژه این دوران به دور بودم. البته در عصر آلودگی این امر شانسی و اتفاقی نیست؛ مستلزم آگاهی، مطالعه و مراقبت در همه زمینه‌ها از زمانی است که یک زن تصمیم به باردار شدن می‌گیرد و من این مراقبت‌ها را از شش ماه قبل از بارداری شروع کردم. به هر حال هر خانمی که عشق مادر شدن دارد باید برای داشتن فرزندی سالم به خودش سختی بدهد و از خیلی لذت‌هایی کا تا این زمان داشته، اعم از خوردن هر چیزی و انجام کارهای مختلف دست بکشه تا بهترین نتیجه عایدش شود که به نظر من، این شیرین‌ترین کار سخت روی زمین است.
حالا که فرشته کوچولوی من به پنج ماهگی نزدیک می‌شود و می توانم از سلامتی و زیباییش لذت ببرم، خدا را به خاطر همه الطافش شکر می‌کنم. نباید فراموش کرد که دوران بارداری بسیار حساس‌، تعیین‌کننده والبته خطرناک هم هست؛ هم برای جنین و هم برای مادر.
امیدوارم تمام زنان این سرزمین با بالا بردن آگاهی و دانش خودشون دوران 9 ماهه بارداری را به شیرین ترین،جذاب ترین و خوش خاطره ترین دوران زندگی تبدیل کنن تا نسلی سالم تر و تواناتر از نسل ما متولد بشه

مامان سامی

ارسال نظر شما

login captcha
سلام دوستان عزیزم من خیلی تجربه بدی داشتم 18 هفتهبارداری رو فقط تهوع و استفراغ. 10 کیلو وزن کم کردم توی 18 هفته و بخاطر استفراغ های شدید کیسه آبم پاره شد و هدیه ی خدا رو از دست دادم. ب شدت آسیب روحی دیدم و از حاملگی میترسم دعا میکنم برا هیچ کس ب این شکل و حتی کمترش هم نباشه برام دعا کنید خیلی افسرده و بیمار شدم.
وای چقد بده من الان دو هفته س ک دارم ویار حاملگی رو تجربه میکنم دیشبم رفتم زیر سرم و آمپول ضد تهوع
سایه جان مامان و خواهر منم بد ویار نبودن ، من نمیدونم چرا اینجوری بودم از شانس گندم دقیقا منم از موسیقی بدم میومد خخخخ، صدای موسیقی میشنیدم دلم آشوب میشد و بالا میاوردم مادرشوهرمم مثل اینکه بدویار بوده حالا نمیدونم به اون ربط داشته یا نه
عزیزم برو خدا رو شکر کن. بازم اواسط کار مشکلت حل شده. من تا روز زایمانم ویار شدید داشتم و تمام دوران بارداری فشارم وحشتناک پایین بود.طوری که فقط اواخر بارداری میتونستم غذای حاضری مثل نون و پنیر بخورم. به همه بوهای دنیا ویار داشتم. به گوشی موبایلم و به موسیقی و .... . تازه ارثیه هم نداشتیم.
سلام منم از هفته ی شش تا هفته سیزدهم وحشتناک ترین روزهای زندگیمو گذروندم واقعا خیلی سخت بود و هیچ دارویی اعم از سنتی و غیر سنتی ، حتی ذره ای از حالت تهوع و استفراغم کم نمیکرد . همش زیر سرم بودم . تازه بدتر از اون اینکه تا آخر بارداری و حتی دو‌ماه بعد از زایمان، از اتاق خوابم و وسائلش و لوازم آرایش و طلا حالم به هم میخورد و حتی نمیتونستم نگاهشون کنم خیلی خیلی سخت و طاقت فرسا بود انشالله هیچ خانم بارداری این حالتهای وحشتناک رو تجربه نکنه
من خدا رو شکر اصصللا ویار نداشتم خیلی لذت بخش بود
من بر خلاف سایر دوستان نه بارداری اول ونه الان که هفته 25 بارداری دوم هستم هیچ وقت معنی تهوع بارداری رو درک نکردم ، نه از چیزی بدم اومدو نه هوس های عجیب غریب داشتم ، به همین خاطر دوران بارداری شیرییین تررررین روزهای زندگیم محسوب میشه ، خصوصا بارداری اولم که واقعا روی ابرا بودم .... خدارو بابت شرایط خوبی که تجربه کردم شاکرم و برای همه مادران سرزمینم سلامتی آرزو میکنم
وای من الان 8هفته و 6روزمه و دیگه جون بالا اوردن ندارم.خدا کمکم کنه زودتر این دوران تموم شه.غیرقابل تحمله
منم از هفته هفت ویارم شروع شد واقعا بدترین لحظات زندگیم مردم و زنده شدم خیلی وحشتناک و سخت بود شب و روز یک ثانیه حالم خوب نبود تا هفته 20بهتر شدم کم کم
الهی آمین نجمه جان برا ما هم دعا کن
2788

پربازدیدترین ها