به خاطر درمان وسواسم اومدم خونه مامانم که یه استان دیگست .
بعد در این حین با شوهرم سر همین وسواس دعوامون شد داشتیم جدا میشدیم .
همه هم میگفتن جدا شین .
خلاصه ما تقزیبا آشتی کزدیم . شوهرم اومد قرار شد برم .
حالا مامانم هی میخواد منو از راه به در کنه .
الان داشت میگفت به دایی که گفتم گفت یه وقت نفرستیشااا .
گفتم وا چراااا .
گفت اعتماد ندارن دیگه میگن یه وقت بلایی سرت نیاره .
گفتم یعنی چییییییی . چه بلایی مثلا .
منم وسواس فکری دارم خیلی میره تو مخم این حزفا . استزس میگیرم .
اصلا پانیک شدم .
ترسیدم . هر چند میدونم شوهرم این طوری نیست .
نمیدونم چرا میخواد حال منو بدتر کنه .😭😭