هانا من نمیتونم از این آدمی که ساختم دست بکشم
من نمیتونم گریه کنم
نمیتونم بگم حالم خوش نیست
منم از تظاهر خسته شدم ولی نباید بذارم کسی منِ واقعی رو ببینه
میدونی تنها زمانی که خودمم چه وقتیه؟
وقتی شب میشه و من پناه میبرم به خودم و افکارم و اون نقاب لنتی رو برمیدارم