حاجی ی بار تو کال ی زنه بود ک حرف نمیزد، اینا هی میگفتن چرا حرف نمیزنه و فلان، بد زنه اومد پیوی این گف شوهرم پیشمه نمیتونم حرف بزنم و عملیات داشتیم و این حرفا
خلاصه اینم رف تو کال گف فلانی اومد این حرفو زد، تو نمیگی این زنه بازم اومده تو کال شنیده همرو 😐🔪
باز اومد پیوی این سسشر تفت داد این دفه ، خلاصه آمپر چسبونده بود، تو این گیر و واگیر یهو ی سایه دیدیم رو پنچره ، شبیه آدم بود، بخدا مو نمیزد ، اون اطراف درخت هم نبود ، هیچ وقت هم نفهمیدم چی بود🤣🤣، بعد از اینور فشار اومد از اینور هم ترسیدیم خلاصه ریدیم🤣 حالا تو اون هاگیر واگیر منم دسشوییم گرفته😭🤣، از ترس میگفتم بیا دم در دسشویی بمون تا من برم🤣🤣
همینجوری ب عنوان خواهر برادر😐🤣، حالا این قبلا ب دختر دایی منم پیشنهاد داده بود🤣🤣🤣🤣🤣
اره دیگ خدا لعنتش نکنه😭🤣، ن اونجوری راحتیم با هم 😔🤣