مث ی دنیا بودن بچه مردم
ی شب ک خواب بودم خندمو دزد ازم برد
من ی درخت بودم پره از گل
یهو وسط بهار ب تنم تبر خورد
هیچکی پیشم نبود جز سایه ی من
شده بود صاحب تبر همسایه ی من
غصه تو رگ و ریشم جوونه زد
در گوشم میخوند همش آیه ی غم
نمیزد بارون یکم جون بگیرم
ن خشک میشد ریشم ک آسون بمیرم
ن خورشید می تابید ب بال و پرم
فق بیشتر میشد هر روز درد تو سینم