من یه مشکلی برای دختر کوچیکم پیش اومده بود که دکتر گفت باید نه ماه تحت نظر باشه اگر رفع نشه جراحی
جراحیشم به شدت پرریسک وخطرناک
من در عرض نه ماه روزی هزاربار میمردم و زنده میشدم با اون وضع شیر هم میدادم، دسته دسته موهام ریخت طوری که مجبور شدم با تیغ بتراشم که نبینم ریزش دسته ای موهامو.. من نه ماه در حد زنده موندن غذا میخوردم، هرکی حرف میزد قبول نمیکردم،استرس و ترس از عواقب عملش منو پیر کرد، بعد ۹ ماه رفتم و دکتر گفت خطر گذشته،
اومدم تازه نفس بکشم بعد اون ۹ ماه جهنمی، که دردهای بدی افتاد توی شکمم وقتی رفتم چکاپ متوجه شدم یه پولیپ ادنوم تو روده م هست ریموو کردم، بعد تو صفرام دراومد و رحمم ، رحمم رو هم هیسترو کردم، صفرام رو هم باید عمل کنم بخاطر پولیپ، توده ی سینه م هم هر شش ماه چکاپ میشم ، یعنی بخاطر۹ ماه استرس شدید تمام جسمم داغون کردم، از طرفی دخترکوچکم به شدت عصبی وبیقراره چون با استرس و غم بهش شیر میدادم..
اینا رو گفتم که بدونی چقدر استرس روی روح و جسم و روان تاثیر میزاره