بچه ها دیگه خسته شدم از این زندگی هم تو خانواده پرجمعیت زندگی میکنم که خودش جدا اصاب خورد کنه هم دارم به پای چند تا ادم دیوانه و روانی له میشم البته ۶ نفریم کلا دوتا از خواهرام وقتی بچه بودم ازدواج کردن یکی از خواهرامم پرستار که هنوز مجرده من با این سه تا مشکلی ندارم مشکله من پدرم و یکدیگه از خواهرام که از این سه تا خواهرام چند سال کوچیکتر همش میره رو مغزم تو خونه باهمه کار داره دیوونو گیجه عین گیجا کم عقلا رفتار میکنه همش تو خونه عین گیجا سر گردون باهمه کار داره همه رو زیر نظر داره توخونه نه درسشو میخونه با خودش حرف میزنه هر کاری میکنی میگه داری چیکار میکنی اعدای گیجارو درمیاره چنوقت بود بهتر شده بود الان دوباره شروع کرده بابامم که تنبل به تمام هروز صبح که از خواب بلند میشی یا جلو تلوزیون یا گرفته خوابیده مامانم بیچاره پاش درد میکنه هیچ کاری انجام نمیده بلند نمیشه یه چایی واسه خودش دم کنه میگه مامانم دم کنه حالا اینا بکنار اینا تازه خوبن بیماری روانی هم داره همه رو یا سرش داد میزنه یا مثلا اصبات خورد اشتها غدا نداری بخوری اون غذارو باید بخوری حتما نخوری سرت داد میزنه خسته شدم
چند سالته؟ شاغلی؟
۲۰ سالمه اره
هیچ کاری نمیتونی کنی جز ابنکه بری شهر دیگه درس بخونی یا سفت بچسبی به یک کار
خودم شرایطم بدتر از توعه🥺
فک کن ازون خونه خلاص شدی
مث ما صب تا شب دوتا بچه مغزت رو میجویدن😮💨😮💨
میدونم هیچکی این تایپ هارو جواب نمیده ولی زدم
والا پدر منم از اول نه خرجی میداد تو فقر به معنای واقعی بزرگ شدیم
روزی شاید دفعه تو خونه دعوا راه مینداخت و عربده میکشید
مثلا سره یه قندون که از دستمون افتاده بود و شکسته بود عربده میزد بیا و ببین
والا من تا همین چند سال پیش من فکر نمیکردم اصلا هویت دارم
دیگه مجبور شدم برم خوابگاه یه مدت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
9 ثانیه پیش
9 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز