سلام خواهرا
ما تو یه شهرنسبتا کوچیک زندگی میکنیم... محلمون همه باهم انگار فامیلیم و حتی رفت امدم داریم یه همسایه داریم پسرش ۲۱ سالشه من ۱۹ سالمه... مادرامون رفیقن و فامیل دورم هستیم... ۷ سالی هست مثل برادرممیمونه خیلی بهم کمک کرده از تمامی گند کاریامم خبر داره و همیشه کمکم کرده حتی بیشتر از خونوادم. تو محله به یه پسر مودب و باخانواده معروفه. منو اون خیلی باهم جور بودیم چنبار خواستم بهش بگم دوسش دارم میگفتم شاید میدونه من دوست پسر داشتم دست رد به سینم بزنه و منم کلا منصرف میشدم از گفتنش. چن شب پیش بحثمون شد گفتم احساس میکنم تو به چشم اینکه من دختر خوبی نیستم منو نگاه میکنی من خواستم چن بار بهت بگم دوست دارم ولی نتونستم.. هنگ کرده بود میگفت حرف دل منو زدی میگفت دوست داشتم ولی چون همیشه منو داداش صدا میزدی نتونستم چیزی بگم گفتم اوج بیشرفیه که بخوام بگم دوست دارم وقتی تو منو به عنوان برادرت میدونستی... میگفت از همون بچگی ازت خوشم اومده ولی همش نتونستم بگم... خیلیم مهربونه و واقعا جون میده برام البته همیشه اینجور بوده برام همیشه هوامو داشته... اون میگه بعد ازمونت ازدواج کنیم ولی من خیلی فکر کردم واقعا نمیتونم باهاش ازدواج کنم چون من ۷ سال به چشم برادر نگاش کردم هرچند که دوسش داشتم... نمیدونم چکار کنم دیونه شده کافیه بگم از فلان چی خوشم میاد دودیقه بعدش به یه بهانه ای اوارده خونمون. نمیدونم واقعا چکار کنم چطور بهش بگم که ازدواج و رابطه عاشقانه مه اشتباهه و منو به عنوان همون خواهر ببینه؟؟؟؟