خواب دیدم دارم یکی رو خفه میکنم یه پیرمرده بعد خفه نمیشد اومد یه بطری نوشابه ریختم توی حلقش ک خفش کنم اون پیرمرده هم انگار دشمنم بود بعد یهو بچم اومد جلو چشمم دیدم دارم نوشابه ذو تو حلق بچم خالی میکنم اونو خفه میکنم بعد با دستام میخواستمم بچمو خفه کنم گفتم وای این بچمه این پسرمه ولش کردم اونم نوشابه هارو قورت داد طوریش نشد خفه نشد ولش کردم
میشه برای سلامتی دخترم کوچولم یه صلوات مهمونش کنید
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اسی من هر موقع خوابی میبینم که حالم بخاطرش بده یه پولیو میدم صدقه به نیت سلامتی امام زمان که به دعای ایشون بلای ما هم دفع بشه و حتما اثر میزاره اینو از یه بزرگی شنیدم و یاد گرفتم.گریه نکن اصلا عزیزم
بخاطر هورومونات نگران نباش میفهمم خ سخته استرس و دلخوری و حساسیت هات زیاد شو توکل کن وفقط ب این فکر کن که این روزا میگذره هیچ اتفاقی نمیافته وهمه چیز توی ذهن تو داره رخ میده نه خارج ازون
ادما میتوانند هرجور که دوست دارند زندگی کنند بشرط اینکه باعث اسیب ب زندگی بقیه نشه..کاش بشه بریم ی جایی که بخاطر دیگران راه رسم زندگیم عوض نکنیم .. ...ب امید روزی این سرزمین جای بهتری شود برای زندگی
به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هرجا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم. گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند. و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشدجون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه تو بحث کردن دانش و ادب مهمه