4 روز مونده بود به پریم و ماه ششم اقداممون بود این ماه لتروزول هم مصرف کرده بودم 5 6ماه هم خودمو همسرم کلی چیزای گیاهی و عرقیات و تقویتی و معجون و گرمی جات و..... خورده بودیم اما تخمک ها دیر بالغ میشدنبازم خداروشکر دوستای نی نی سایتم بهم زود گفتن برم سونو بدم و منتظر دکتر نشینم چون دکترا میگن تا یک سال طبیعیه خلاصه اینکه یه چنروز بود حس میکردم خوابم زیاد شده و اشتهام هم زاید شده و (ببخشید) بوی عرقم تغییر کرده (چون توی وسط تابستون بود) یه روز گیج خواب ار رخوتخواب پاشدم گفتم بزار آخرین بیبی چکمو هم بزارم اما من که میدونم منفی میشه مثه ماهای قبل تازه اینکه 4روز هم به پریم مونده بود و الان اصلا نشون نمیده اما نمیدونم چرا به سرم زد رفتم بیبی گذاشتم بعد دیدم سفید شد داشتم از دستشویی میومدم بیرون
نگا کردم دیدم انگار یه هالی ی خییییییییییییلی کمرنگ افتاده چون نور دستشویی زرد بود فک کردم چشمام اشتباه میبینه هی نزدیک چشمم کردم دیدم نه انگار هست!!!!! پریدم زیر نور مهتابی او اتاق چشام گرد شدن! بازم باورم نشد رفتم لب پنجره با نور خورشید نگاه کردم همونجا خششششششکم زد!!!!!
باورم نمیشد واقعا یه هالی ی کمرنگ افتاده بود اونقدی کمرنگ که باید زوم میکردی تا ببینی ! پریدم سر کمدو لباس پوشیدم رفتم آز دادم جوابش مثبت بود!!!! تو خیابون گیج زدم و شوکککککه راه میرفتم ! یه شاخه گل خریدم برا شوهرم اومدم خونه تازه اینکه با شوهرمم قهر بودیم بحث کرده بودیم
زنگ زدم بهش گفتم حالم خیلی بده بیا برسونم بیمارستان هول هولی راه افتاد بیاد منم گل رو با جواب آزمایش و با یه نقاشی خنده دار از خودمون و نی نی تو شکمم با بیبی چکم گذاشتم رو دسته مبل و دوربینو هم گذاشتم رو اوپن و درو باز گذاشتم رفتم پشت اوپن قایم شدم رو شکمم هم نوشته بودم سلام بابایی من اینجام شوهرم اومد نگاه کرد به گل محل نذاشت رفت تو اتاق بعد تو حمام بعد هم دستشوییو نگاه کرد داشت میومد سمت آشپزخونه که دوباره چشمش به گل و پاکت افتاد برگشت برشون داشت و نگاه کرد بعد با چشای از کاسه درومده اومد سمت آشپزخونه منم یهو پریدم جلوش شکممو بینه بچه مردم غش و ضعف کرد همونجا نشست رو زمین ! حالش بد شد فقط هی میگفت بگو بخدا ! بگو بخدا! بعدشم گفت برو برام آب بیار! همینجوری بیحال افتاده بود رو مبل
به جا ذوق کردن کلی غش و ضعف کرد
بعدنا خودش گفت من چقد بد ذوق کردم فیلممو پاک کن بابا ای چیه