٨ دي ١٣٩٨
جراح دكتر غلامرضا احمدي
روز قبل عمل با دكترم تماس داشتم و به من گفت از ساعت ١١شب ناشتا باش و چيزي نخور و ساعت ٦:٣٠ صبح كلينيك باش( كلينيك مبين)
راس ساعت اونجا بودم پذيرش انجام شد مقداري پول نقد بردم و مابقي رو از كارت كشيدم كه جمعا شد ٨/١٥٠/٠٠٠٠،بهم يه ساك دادن كه بعدش گفتن برو طبقه سوم وارد سالن كه شدم ٣ تا پرستار بودن و تاجايي كه يادمه ٤ تا اتاق بود ٢ تا خصوصي و ١ پنج تخته بود كه من خصوصي گرفتم بعد از آماده شدن ازم نوار قلب گرفتن و منتظر شدم تا برم داخل از حس و حالم براتون نگم كه كلي استرس داشتم اهان راستي يه قرص آرامبخشم بهم دادن، همينطور كه تو فكروخيال لحظه به هوش اومدن و درد وناراحتي كه نميدونستم در انتظارمه يا نه،يهو صدام زدن از همراهام خدافظي كردم و رفتم طبقه بالا كه اتاق عمل اونجا بود.
وارد كه شدم حس غريبي داشتم يه اتاق بزرگ با يه تخت بلند باريك كه من قرار بود روش بخوابم قبل اينكه برم رو تخت بخوام يهو با دكتر مواجه شدم يه نگاهي كرد به صورتم و سلام وعليك كرديم كه در همان حالت ايستاده بينيمو معاينه كرد صورتمو به سمت چپ برگردوندم كه ديدم عكسام روي برده بعدش بهم گفتن كه روي تخت دراز بكش همينطور كه داشتم دراز ميكشيدم حس ميكردم قلبم داره مياد تو دهنم پرستاري كه رگ دستمو گرفت منو به آرامش دعوت ميكرد نميدونستم اون لحظه از دكتر چي بايد بخوام فقط تنها چيزي كه به ذهنم رسيد تا به دكتر بگم(اقاي دكتر من از ١٠ تا دكتر گذشتم تا به شما رسيدم،لطفا منو در مقابل خانوادم سر بلند كنيد) دكتر خنديد وكلي سر به سرم گذاشت و در آخر اينو از دكتر خواستم كه كجي بينيمو تا جايي كه ميتونه اصلاح كنه بازم بهم قولي نداد ولي گفت من تمام تلاشمو ميكنم
همينطور كه داشتن مشخصاتمو ميگفتم يهو از هوش رفتم و ديگه چيزي يادم نيست فكر ميكنم حدود ٢ ساعتي تو اتاق عمل بودم به هوش كه اومدم روي صورتم احساس سنگيني ميكردم و چشمام كاملا تار بود كه پرستار بهم گفت با دهن نفس بكش هي سرمو ميچرخوندم و مدام توصيه ميكردن كه اين كارو نكن ولي اصلا درد نداشتم فقط كلافه بودم كه چرا نميتونم دو رو ورمو كامل ببينم فكر كنم ٢٠ دقيقه يا نيم ساعت گذشت كه منو بردن تو اتاقم(ساعت ١١ صبح)،كه بعد نيم ساعت گفتن آبميوه بخورم و برام كمپرس يخ آوردن كه بزارم روي چشمام خيلي گيج و منگ بودم و دلم ميخواست بخوابم ولي نميتونستم بعد خوردن آبميوم رفتم سرويس بهداشتي و گفتن كه ميتوني مرخص بشي از شدت ضعف و بيحالي جلوي در سرويس بهداشتي از هوش رفتم و پرستارا اومدن و بلندم كردن باهامو بالا گرفتن تا حالم بهتر شد خلاصه يكم كه حالم جا اومد مرخص شدم و اومدم به سمت خونه
هنوزم باورم نميشه كه منم عمل كردم و روي اين غول بي شاخ و دم رو كم كردم تا قبل از اينكه عمل كنم جراحي برام شبيه يه كابوس شده بود ولي بعدش ديدم خيلي راحت تر از اون چيزي بود كه فكر ميكردم
وقتي اومدم خونه يه ربع به يه ربع يخ ميزاشتم كه حدس ميزنم تاثير گذار بوده چونكه اصلا كبودي ندارم فقط خيلي كم ورم دارم كه اصلا به چشم نمياد توصيه ميكنم كه بعد عمل حتما آبميوه فراوان ميل كنيد( آب كرفس آب سيب آب هويج) فقط آب كرفسو تنها نخوريد با اون يكي ها قاطي كنيد كه ضعف نكنيد
راستي تا فراموش نكردم اينم بگم كه من يه نوزاد ٧ ماهه دارم كه شير خودمو ميخوره و بايد تا ١٢ ساعت بهش شير نميدادم تا عوارض بيهوشي از بين بره كه بتونم شير بدم و تو اين مدت مدام شيرمو ميدوشيدم و ميريختم دور خداروشكر بعد ١٢ ساعت به راحتي شير دادم و مشكلي پيش نيومد
جراحي بيني در حالي كه سادست نياز به مراقبت زيادي دارد و حتما بايد كمكي داشته باشين مخصوصا كساني كه نوزاد دارن كه من از اين بابت خداروشكر مشكلي نداشتم از بين داروهايي كه دكتر بهم داد يه سفالكسين داد كه منع شيردهي نداشت ولي سلكسيب(براي ورم بيني) منع شيردهي داشت و من مصرف نكردم، فرداي روز عملم يه آمپول بتامتازون زدم و آب آناناس رو از امروز شروع كردم ١٠ دي هم بايد برم كلينيك كه تامپون هارو بكشم شرح جراحي من تا اين لحظه...