خیلی ذوق داشتم شبش خوابم نمیبرد
قرار بود یه بادکنک و دسته گل بگیرم برم مدرسه جشنمون بود بلاخره وقتش بود برم مدرسه خوشحال بودم که میرم خوشحال بودم که بزرگ شدم
روزی که رفتم میگفتم هنوز خیلی باید درس بخونم تا تموم شه ناغافل از اینکه زمان مثل برگ و باد میگذره
تک تک لحظه هارو یادمه، عجیب دلتنگ اون روزام
دلتنگ اون حال و هوا، شور و شوق و منم که مینویسم از خاطره ای که 11سال ازش گذشت و الان سال اخرمه:)
عزیزم انشالله موفق باشه حس همه مادراس چون وابسته هستین
مادر منم مثل شما بود