سلام حالم بده دارم با اشک مینویسم همه زندگیمو به شوهرم دادم همه زندگیمو از خانوادم زدم 😭😭😭😭 باهاش فرار کردم😭روز عروسی خانوادم نبود بخاطره اون فقط جرم داشت ۱ سال تبعید بودم ۱ سال شهر غریب بودم چه بلاهایی سرم نیومد جهزیه نداشتیم جهزیه گرفتم 😭😭😭 بهش اعتماد داشتم حتی بیشتر از خانوادم خیانتاشو میدیدم جنسی.. یهو عوص شد خیانتشو من میدیدم .. اون منو کتک میزد.. موقع که میفهمیدممنو میندداخت خونه مامانم من فقط ۱۷ سالمه.. بخاطره میتونستم خیانت کنم نکردم
اینه دستمال منو پرت میکرد خونه مامانم منم خونه مامانم نمیرفتم میخواستن همش قور بزنن میزدم بیرون😭😭
چه شبهایی با گریه میرفتم خستم.. هیچکی پشتم نبود
..
دیگ نمیتونم به کسی دل ببندم.
یه همکار داشتم
.. زندگیمو میدونست خدایی خوب بود میگفت جای بردارت کمکت میکنم..
منی که خیانت نکردم بازم عذاب وجدان داشتم
فقط منو کمک میکرد میرفتممثلا سرکار مصاحبه.. بهم اصلن حتی دستم نمیزد..
همین بود.. اما الان حس گناه میکنم باهاش حرف نمیزنم میگم طلاق بگیرم بعد قبل اینکه اصن اشنا هم بشیم .. قصدم طلاق بود