و اما زایمان دوم
کیسه ابم ساعت یک و نیم شب پاره شد و دیگه دردها کم کم شروع شد این دفعه خواهرم خونمون بود خیالم راحتتر بود
خواهرم بهم گفت زمانیکه درد دارم نفس عمیق بکشم و کمی نگهش دارم بعد با سه بار بازدم بدم بیرون یعنی فوت کنم
منم همین کار رو میکردم ، همش هم راه می رفتم یا می نشستم
و راحت هر وقت دلم خواست دسشویی می رفتم
خوراکی هم شربت زعفرون و عسل شیر و تخم مرغ و عسل ، بادوم زمینی و خرما خوردم از هر کدوم مقداری ، اینم بگم من ویارام زیاده تا روز زایمان بالا میارم
خیلی راحت بودم سوره انشقاق میخوندم
تا ساعت ده و نیم که دردم خیلی شدیدی بود رفتم بیمارستان ، هنوز دهانه دو سانت باز شده بود و پرستار تعجب کرده بود میگفت درد تو درد لحظه زایمانه ولی عجیبه دهانه ات کم باز شده
بازم اتاق جدا بودم و همون بیمارستان ، و فقط موقع درد تنفس و فوت میکردم از یه جاهایی تو حالت خواب و بیدار بودم ، یهو دیدم چند نفر دورم هستن و میگن بچه داره میاد زور بزن ، خیلی خوشحال شدم و زور زدم و گل دخترم بدنیا اومد و تو گهواره گذاشتن یکم دور بود صورتش رو نمی دیدم
دخترمم مثل پسرم صداش در نیومد
خداروشکر هیچ بخیه ای نخوردم و اصلا بواسیر هم پیدا نکردم
موقع زایمان نه ضعف داشتم و نه جیش
زایمان اول یکی از هم اتاقی ها بخیه نخورده بود ازش پرسیدم چیکار کرده گفت موقع دردها فوت میکرده