گلم یوقت برات سوتفاهم نباشه حرفام.
یکی میگه محبت نکن.چون خودش اونجا ضربه خورده ولی ممکنه این نسخه برا شما جواب نده...شاید مادرشوهر شما با محبت سنجیده و به اندازه خیلی هم دلش با شما یکی بشه....
به من خودم میگفتن شب خونه پدرشوهر نخواب...و منم رعایت میکردم...اما دیدم مادرشوهرم خیلی دوست داره عروساش شب بمونن...همه حرفای بچه ها رو خوب و بادقت بخون...اما ببین از وسط اونا کدوم به شرایط شما میخوره ...همه رو یه جا انجام ندی!!!!
یکی از بزرگترین اشتباهات من این بود که تو دوران بارداری به نسخه پیچی های مادرشوهرم اهمیت دادن هرکار گفت کردم و الان جدبشو بچه ام میخوره.
از بس سردی داد من خوردم و هی گفت سردی بخور
طبع بچه سرد شده و کلی دنگ وفنگ دارم
خیلی جنگیدیم باهم روها باز شد
صمیمی شدن وخودی دونستن با خانواده شوهر وصاف وساده بودن واماردادن به همگی واحترام خیلی زیادی حتی به کوچکتراشون درکل جایگاهمو نشون ندادم الانم که اعتراض کنم نه به روشون بیارم نه ها عجیب دلخورمیشن نمیخوان بفهمن من بزرگ ومستقل شدم
دلسوزی وخواهرشدن باجاریام
اینکی من میگم سوبرداشت نشه هرکی خوند بره بی احترامی کنه نه، من واقعا توهرمورد خوبی زیاده روی کردم به هرحال درهرچیزی میانه رو باشین
من کارم به جایی رسیده بود که میرفتم اونجا مادرشوهرم حس میکرد کاربین اومده کارهای خونه رو میزاشت برای من و خودش میرفت خیابون و سفارش میکرد اگه زود اومدم که هیچ ولی اگه دیر کردم خونه رو مرتب کن غذارم درست کن میز و بچین البته حتما خودم میام اما همیشه کارش همین بود و من احمق هم فقط خودخوری میکردم و یکبار هم گله نکردم و یا اینکه رفت و امدمو کم نکردم
هرگز بعد عقد کسی رو بر همسرت ارجح ندون
و هرگز فک نکن میتونی برای مادرشوهرت مثه دخترش باشی
من مادرشوهرم خیلی خوشش میومد برم اونجا چون یه کاربین پیدا کرده بود اما پدرشوهرم بدش میومد زیاد برم اونجا و اما شوهرم که روزها سر کار بود و فقط شب میدیمش 😭😭😭آخه من چقدر احمق بودم چرا اینهمه سختی به خودم دادم چرا اونهمه تحمل کردم
همه گفتن اشتباهه موندن اشتباهه رفتن مهربونم بودن صمیمی شدن
من کوچیک ترین عضو خانواده همسرمم همه ازم خیلی بزرگترن و به نظر همه مهربونن باهام خوبن
یعنی منم صمیمی نشم همینجوری گارد داشته باشم؟
