یه دونه ازین فرشته های مهربون تو فامیل داریم ؛ محشره محشر
زندای مهربون من هم انقدمهربونه فک کن عزیز صداش میکنن. دلم براش تنگ شده
[QUOTE=189494645]مامانش ی شهر دیگس بچه رو هم نمیخواد خود پسره هم مامانشو نیمخواد [/QUOT
به هرحال مادره یهو دلش غش میره
الهی
یاد یه نفر افتادم یه آقایی از یه شهری اومد شهر ما با یه خانوم ازدواج کرد و یه پسر هم داشت این آقا خودش جدا پسره رو میزد نامادری هم جدا میزد همسایه پدربزرگم بودن اسم پسره علی بود یه پسر با ادبی بود کلاس سوم بود از بس بچه رو زده بودن کل صورتش زخم بود هر چی همسایه ها میگفتن اینقدر این بچه رو نزنین گناه داره میگفتن به شما ربطی نداره واین بچه میگفت من یه روزی از این جا فرار میکنم روز هاپنهانی می آمد خونه همسایه ها به مادرش زنگ میزد و گریه میکرد با مادرش ۱۰۰۰ کیلو متر فاصله داشت بچه کلاس چهارم شد فقط تونسته بود پول کرایه جمع کنه صبح به بهانه مدرسه فرار کرد تا پدرش فهمید بچه رفته بود وقتی رسید پیش مادرش به پدرش زنگ زده من رفتم پیش مادرم فقط خدا رو شکر این بچه گم نشده بود
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز