2777
2789
من خودم ٦١ کیلو بودم تو بارداری ٢٦ کیلو وزن زیاد کردم الانم حدود ٧٧-٧٦ هستم
یعنی دارم میمیرم از غصه فقط دلم گریه می خواد
خدا جون کمکم کن امانتدار خوبی باشم وبتونم مراقب دوتا فرشته ایی که بهم دادی باشم

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



خیلی تنهام شوشو که سر کاره ،خونه هم که میاد باز یا مشغول کاره یا سرگرم بچه
چند شب پیش ساعت ٩ شب بهم گفت شام بخوریم بریم پارک یه دوری بزنیم
بهش گفتم خسته ام حالشو ندارم میدونید چی میگه ؟ شاکی شد
گفت به خاطر بچه میگم که نیاز به هوای تازه داره همش تو خونه است

خیلی ناراحت شدم ،بعدشم خونسرد شامشو خورد رفت واسه خودش خوابید
انگار نه انگار
خدا جون کمکم کن امانتدار خوبی باشم وبتونم مراقب دوتا فرشته ایی که بهم دادی باشم
من که به خاطر بچه ام هر کاری می کنم دیگه سرکوفت شنیدن از کسی
که ازش انتظار حمایت داره آدم، بد دردیه

تمامدوران بارداری سر خوردو خوراک باهاش مشکل داشتم ،هر چی می خواستم
بخورم می گفت واسه بچه ضرر داره نمی ذاشت
فکرشو بکنید زن حامله ،دلم سیب زمینی سرخ کرده می خواست ،هوس کرده بودم آخر نذاشت که نذاشت

الانم سر بچه شیر دادن احساس میکنم فقط حکم یه ماشین جوجه کشیو دارم براش این رفتارراش داغونم کرده
خدا جون کمکم کن امانتدار خوبی باشم وبتونم مراقب دوتا فرشته ایی که بهم دادی باشم
بچه ها خاطره زایمانتونو اینجا بنویسید البته اگر وقت سر خاروندن پیدا کردید
منم میام مینویسمر
فعلاً. شبتون خوش، روی ماه نی نیای همه تونو می بوسم
خدا جون کمکم کن امانتدار خوبی باشم وبتونم مراقب دوتا فرشته ایی که بهم دادی باشم
سلام خانم گلی مامی جوجو

آخ گفتی .... بعضی مواقع شوهر من هم میگه دیگه دوره تو تموم شده حالا دوره دوره یاسه

انقزه حرص می خورم که نگو اما میدونم شوخی میکنه

بازم خدا رو شکر وقتی میاد خونه یه نیم ساعنی با یاس یازی میکنه میزاره من به خودم برسم

بهش بگو وقتی اونجوری میگه ازش می رنجی تا دیگه تکرار نکنه
درست میشه گلی جون غصه نخور

خدا لعنت کنه باعث و بانی کم شدن مرخصی رو
من که حسابی سر در گمم نمی دونم بچه شش ماهه رو پیش کی بزارم برم با دو ساعت فاصله از خونه

خسته شدم بس که فکر کردم
خدا رو شکر همسر من خیلی حواسش به من هست برعکس تو گیسو شوهر من همش میگه بخور میگم فلان چیز برا عطیه بده دلدرد میگیره میگه اشکال نداره خودت مهمی باید به خودت برسی منو دعوا میکنه چرا فقط برا عطیه لباس میخری برا خودت بگیر همش میگه بریم بیرون حال و هوات عوض شه البته اصولا من حوصله ندارم و تنبلی میکنم وقتی میاد با وجود خستگی عطیه رو میگیره تا من به خودم برسم
خدا رو شکر
عاشق با چشم باز شیرخوردنت هستم عطیه الهی من
Lilypie First Birthday tickers
سلام مامانای عزیز خوبین نی نی گولیا خوبن

اندر احوالات منو پسر کوچولو اینکه تا 3 4 صبح بیداره و می خواد بازی کنه دیگه منم عادت کردم باهاش بیدارم صبح میخوابیم اما ناهار دیر میشه یوقتایی دیگه اصلا بیدار نمیشم ناهار درست کنم

خاطره زایمان من تو وبلاگم هست و اصلا خاطره خوشی نبود

وزن قبل بارداری من 53 بود 14 کیلو اضافه کردم تو بارداری
تازگیا وزن نکردم اما یک ماهو نیم پیش وزن کردم 58 بودم

منم شوهرم خدا رو شکر تو بچه داری خیلی کمکم میکنه چون خودش بچه می خواست و کلا از این مدلیاست که بچه خیلی دوست داره و حوصلشونو دارن برعکس من!

اما تو کارای خونه کمک نمیکنه تو خونه دست به سیاهو سفید نمیزنه که البته تقصیر خودمه که بهش نمیگم

بنظر من که اط شوشوها ناراحت نشین بهرحال هرکس یه مدلیه دیگه هههه
CafeMom TickersCafeMom Tickers
خاطره زایمان من:

صبح رفتم اداره ساعت 6
عصر ساعت 7 برگشتم خونه

سر راه بادمجون گرفتم جاتون خالی قیمه بادمجون درست کردم
خوردیم ...تی وی دیدیم...حساب کتاب خونه رو کردیم...چای ریختم....رفتم سر نماز

مغرب رو خوندم....ساعت 11 بود...رکعت آخر عشا بود که احساس کردم خیس شدم...پیش خودم گفتم ای بابا باز باید برم لباس عوض کنم چون چند دفعه نشت ادرار داشتم تو بارداری برام عادی شده بود

چشمتون روز بد نبینه همینن که پیراهنم رو توی توالت درآوردم دیدم از بالای پام تا مچ خونیه

دستمو گرفتم به دیوار تا نیفتم
چند دقیقه طول کشید نمی دونم اما تنها چیزی که تو ذهنم دور میزد این بود " حالا چی کار کنم؟" به فکرم رسید به دکترم زنگ بزنم اما شماره همراهشو نداشتم ولی شماره همراه منشی مطب که اتفاقا خانوم فوق العاده مهربونی بود رو داشتم
به همسرم گفتم گوشی منو بده ....گفت حالا تو دست شویی بیت بیرون بعد گفتم عزیزم کار مهمیه بده من گوشی رو

تو این فاصله دو بار پاهام خونی شده بود و شسته بودم
خلاصه با گوشیم تو دستشویی زنگ زدم به منشی و جریان رو براش تعریف کردم اونم گفت همین الان به دکتر زنگ میزنه تا ببینه چی میگه....سه دقیقه بعد زنگ زد و شماره دکتر رو بهم داد و گفت دکتر خواسته با خودم حرف بزنه
حالا ساعت 12 شب شده

به دکترم زنگ زدم و همه چیز رو تعریف کردم ...اصلا باورشس نمیشد چون من تازه رفته بودم تو هفته 34

ببه من گفت سریع لباس بپوشم و برم بیمارستان بهمن چون اگه به NICU احتیاج پدا کنم که میکنم اونجا بهنر و قابل اعتماد تره

خب دوستان، بقیه باشه واسه شب بعد....شوخی کردم
شوهرم از اینکه من توو دستشویی دارم با تلفن صحبت میکنم شککرد و اومد گفت چی کار می کنی که دید بعله
تمام دستشویی پر خونه و منم رنگ پریده اون وسط ایستادم

بیچاره خشکش زد....اینقد رکه اون ترسید من نترسیده بودم...
نفهمیدیم چه طور لباس پوشیدیم و یک کم پول تو خونه داشتیم اونو برداشتیم دفترچه بیمه کارت بیمه تکمیلی همین و به امید خدا راه افتادیم...
از پله ها که پایین میرفتیم پیش خودم گفتم شاید موقع برگشتن دوباره به این خونه سه نفری باشیم و لبخند زدم و خودمو بچه ام رو به خدا سپردم

ساعت 12 و ربع رسیدیم بیمارستان سریع رفتم و خودم رو به بلوک زایمان رسوندم حالا با این خونریزی نمیتونستم راه برم میترسیدم زمین رو کثبف کنم و چلوی اون همه آدم تو بیمارستان خجالت بکشم

بالاخره رسیدم به بخش و لباس پوشیدم چراغهای بخش خاموش بود مریضی نبود و من خواب پرستار و بهیار رو بهم زدم

بعد از کلی رفت و آمد بالاخره به این نتیجه رسیدن که من دچار دکولمان جفت یا همون جدا شدن جفت شدم و اگر ختم حاملگی ندن هم مادر و هم بچه از دست میرن

سریع مانیتورینگ جنین رو شروع کردن و سرم و آمپول و ....خونریزی لحظه به لحظه بیشتر می شد و پرستار بیشتر نگران
ساعت سه و ربع دکتر اومد و معاینه کرد و دستور داد اتاق عمل رو برای سزارین آماده کنن

بعله خانوم خانوم ها، دختر من به خواست خدای مهربون ساعت سه و پنجاه دقیقه صبح 21 مرداد به دنیای قشنگمون پا گذاشت.
البته یک هفته کامل تو NICU بستری بود تا دکترش اجازه ترخیص داد . حالا من چه حالی داشتم بماند که بچه ام رو توی اون حال میدیدم و اشک میریختم
خدا رو هزاران بار شکر به قدر ستاره های آسمون و قطره های بارون دختر همه چیزش سالم و سلامت بود فقط بخاطر ریه اش که زود بدنیا اومده بود بستری بود.
الان که در خدمت شما هستم دخترم فردا سه ماهش رو تموم میکنه و چهار ماهه میشه به لطف خدا

امیدوارم خداوند بزرگ و عزیز کاکل زری ها و لپ قرمزی های شما رو براتون خوش روزی و خوش عاقبت نگه داره

راستی من قبل از بارداری 52کیلو بودم الان 60 کیلو دارم سعی میکنم کم کنم خدا بخواد
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

میوپاتی

nafash12 | 5 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز