2777
2789
عنوان

این داستان من و عموی بدقولم هست...

220 بازدید | 26 پست

این روزا زیاد حال نرمالی ندارم...شب و روزم شده بغضی که یک لحظه دست از سرم برنمیداره ...

ولی با این وجود درسمو میخونم و ازمون شرکت میکنم ...چون نمیخوام مثل عموم بد قول باشم ...اون هم درغگو بود هم بد قول . ولی حقیقتش یه رقیب قدری بود و رقابت باهاش کار هرکسی نبود از بس اعتمادبه ننفسش بالا بود و پرتلاش بود...

 پارسال بهمن ماه موقع ثبت نام کنکور عمو زنگ زد گفت میخوای ثبت نام کنم با پایه صفر صففففر امسال حالتو بگیرم ؟    

من باور نکردم راستش ولی روز بعدش با برگه ثبت نام اومد مهمون ما و عصرشم یه چنتا کتاب برداشت و گفت عزیزم اگه جای تو بودم این چن ماه فققققط دعا میکردم بخاطر ابروم چون منننننننن رقیبتم ....  

خلاصه من یه رقیب سرسختی  بهتره بگم با اعتماد به سقف پیدا کرده بودم که پابه پام درس میخوند ...خداییش رتبه هاشم نسبت به من که سه برابر اون درس میخوندم تو ازمونا خیلی بهتر بود ...

ماه اخر کنکور بود بهش گفتم حاجیییییییییی خوب یا بد هرجور گذشته اشکال نداره الان میخوام تو این یه ماه نشونت بدم دنیا دست کیه ..(رتبه های خودم از 1000 تا 1500 میشد تو ازمونا ولی مال عمو دیگه بدترینش 370بود)

خلاصه اون یک ماه هم عالی گذشت و تو اخرین ازمون قلم چی که یک هفته مونده به کنکور من رتبم شد 139 و عموم 96 شد ...زنگ زد گفت یه مااااااااااه خودتو کشتی اخرشم من بهتر شدم ولی عیب نداره من همون اولم گفتم رقابت با من کار هرکسی نیست دخترجون.......بهش گفتم بخداااااااااااااا حتی شده یدونه رتبم تو کنکور ازت کمتر میشه...

هفته اخر کنکور هم گذشت عموم هفته اخر تا دوشنبه درس میخوند و دیگه کارش تموم بود و از بس اعتماد به سقفش بالا بود و ریلکس بود که روزای بعدی زنگ میزد خودشو خونه عمه ها و عموهای دیگم دعوت میکرد.. .ولی من تا ساعت 1شب قبل کنکور میخوندم ...روز چهارشنبه ظهر بود که بابام اومد خونه و ناهار داشت میخورد که عمم بهش زنگ زد اونم سریع رفت ...منم تو اتاقم همچنان مشغول خرخونی کردن بودم که مامانم اومد گفت این صداگیر رو بزن و فققققققط بخون و تا اخر شب که ما بیایم نه زنگ بزن نه چیزی....ما بخاطر تو که بتونی بدون سر و صدا بخونی میریم باغ عمت تا اخرشب.....منم باور کردم چون کار همیششون بود ...

خلاصه چهارشنبه و پنج شنبه هم گذشت ....صبح کنکور شد وساعت 5 گوشیمو روشن کردم که زنگ بزنم عموم ...اولش هرکار کردم جواب نداد رفتم واتساپ پیام بدم ناخواسته رفتم تو قسمت وضعیت واتساپ ...تمااااااااااااااااام دنیا رو سرم خراب شد ...تماممممم دنیاممم رفته بود .....دنیای من ظهرچهارشنبه تو خونه عمم ساعت یک ظهر سکته قلبی میکنه و هممونو تنها گذاشت ...

الان 4 ماه از نبودنش میگذره ...حال هممون خراب خرابه ولی بهش قول دادم که امسال شکستش میدم و روزی که رتبه ها اومد با اعتماد به نفس میرم پیشش میگم دیدی تونستم شکستت بدم؟

لطفا برای موفقیتم یه صلوات مهمونم کنید 

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



وایی خدا فک کردم باهاش بدی🥺چه دردناک

قشنگ معلوم بود از ته دلش بود مگه سابقه سکته داشتن تو فامیل؟

دوستان برام صلوات بفرستین💓چن تا مشکل دارم🌸لایک کنید منم براتون بفرستم🥰

وای

خدا رحمتش کنه

🇵🇸🇮🇷یا مهدی ادرکنی❣️السلام علیک یا صاحب الزمان عج❤️ اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب الکبری سلام الله علیها 💙یا اللّهُ یا رَحمٰنُ یا رَحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک 💚یا صاحب الزمان همیشه هوامو داشته باش و رهام نکن. اگر دوست دارین بگین تاپیک های مهدوی تگتون کنم.💙به هر روشی که بلدین با امام جانمان صحبت کنین. اگر قلمی دارین.اگر آهنگسازین، اگر فروشنده این اگر معلمین،اگر خانه دارین،اگر کارمندی،وقت بزارین و یک کار رو نذر امام زمان عج الله کنین. نذر اینکه به این معنا که من اینکارو انجام میدم و تقدیم میکنم به شما خوبتر از تمام خوبهای عالماگر غمی دارین اول به اطلاع امام جانمان برسونیناگر شاد هستین اول به اقاجانمان بگید. یک یار بی نظیره✔️و اینکه هرلحظه فرصت کردین در شادی و غم با خداوند درددل کنین،و یادمون باشه عشق اول از خداوند نشات میگیره. یعنی حب اول از خداست. اون عاشق ماست که ما جذبش میشیم. 
ای جانم چقدر غم انگیز بغضم گرفت😢😢😢 چرا فوت شدن؟؟؟ چند سالشون بود؟ تو قبول شدی؟


26 سالش بود ..سکته قلب کرد ..مهمون عمم بود قبل نهار گفت میخوام بخوابم .بعدش دیگه بیدارنشد....من رتبم 3700شد...دوباره دارم میخونم

لطفا برای موفقیتم یه صلوات مهمونم کنید 
26 سالش بود ..سکته قلب کرد ..مهمون عمم بود قبل نهار گفت میخوام بخوابم .بعدش دیگه بیدارنشد....من رتبم ...

ای جان

خدا بیامرزدشون

تو که رتبه ت خوب شده، رشته ت چی بود؟ میخواستی چی بخونی؟

کاشکی دنیا یادش بره ما رو، نبینیم طلوع آفتاب رو

یاا خدااا باورم نمیشد آخرش اینجوری تموم شه

عاشق خوشی های ساده که باشی                                                                             زندگی بهت لبخند میزنه😊                    
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز