در هجده سالگی نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید!وقتی چهل ساله میشویداهمیتی نمیدهید که دیگران در مورد شما چه فکری میکنند!و زمانی که شصت ساله میشوید،پی میبرید که اصلا هیچ کسدر مورد شما فکر نمیکرده است!!
عضو اکیپ علمی تخلیلی 😉من همون بهووونه سابقم☺.شب خوابیدم صبح بیدار شدم دیدم بدون هیییییییچ دلیلی لغو کاربری شدم😔😔با سابقه سه سال عضویت😣 پس.... فک نکن که تازه واردم😏😏من خودم شاخ نی نی سایتم😏😏😂
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اینجا ایران است رو برای تحقیر به کار نبرید💔هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که جامعهای بسازیم که در آن بیشتر مردم حس کنند که هیچ سهمی در آن ندارند. مردمی که حس میکنند سهمی در جامعه دارند از آن جامعه محافظت میکنند، ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند، ناخودآگاه میخواهند که آن جامعه را نابود کنند.- مارتین لوترکینگ
یکی اینجا میگف از روی ناف بچت میتونی بفهمی بعدی چیه😐
چجوری باشه؟
در هجده سالگی نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید!وقتی چهل ساله میشویداهمیتی نمیدهید که دیگران در مورد شما چه فکری میکنند!و زمانی که شصت ساله میشوید،پی میبرید که اصلا هیچ کسدر مورد شما فکر نمیکرده است!!
در هجده سالگی نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید!وقتی چهل ساله میشویداهمیتی نمیدهید که دیگران در مورد شما چه فکری میکنند!و زمانی که شصت ساله میشوید،پی میبرید که اصلا هیچ کسدر مورد شما فکر نمیکرده است!!
توی این اوضاع مملکت واقعا دل شیر داری که به دومی داری فکر میکنی
شوخرم پسر میخواد تا نشه دست برنمیداره
در هجده سالگی نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید!وقتی چهل ساله میشویداهمیتی نمیدهید که دیگران در مورد شما چه فکری میکنند!و زمانی که شصت ساله میشوید،پی میبرید که اصلا هیچ کسدر مورد شما فکر نمیکرده است!!
به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هرجا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم. گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند. و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشدجون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه تو بحث کردن دانش و ادب مهمه
در هجده سالگی نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید!وقتی چهل ساله میشویداهمیتی نمیدهید که دیگران در مورد شما چه فکری میکنند!و زمانی که شصت ساله میشوید،پی میبرید که اصلا هیچ کسدر مورد شما فکر نمیکرده است!!
بانمک بودن با بیشعور بودن فرق داره ...رُک بودن با بیادبی فرق داره، اجتماعی بودن با پررویی و چَتر بودن فرق داره،زرنگ بودن با "سر دیگران کلاه گذاشتن" فرق داره ....و مشکلات ما دقیقا از آنجایی شروع شد که این تفاوتها را درک نکردیم!