2777
2789
دیشب تا صب نتونستم بخوابم یه لحظه از جلو چشمام دور نشد همش به فکرشم لحظه های دیوونه کننده ای هستن کاش می دونستم میای اینجا و حرفامو می خونی کاش
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
سه ماه شد شش ماه روزها میان و می رن ماه ها می گذرن سالها........... خیلی طولانی ای خدا
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



چند شب پیش خواب دیدم روی لبه پرتگاهی هستم و دارم سقوط می کنم خیلی داشتم التماس می کردم که کسی کمکم کنه لحظه ای که دیگه ناامید شده بودم دیدم مامانم با یه شجاعتی یه طناب رو پیچید دور کمرش و پرت کرد سمتم گفت طناب رو بگیر خودم کمکت می کنم اصلا نگران نباش میدیدم که خواهر و برادرام و کسای دیگه هم ایستادن ولی انگار فقط مامانم بود که داشت تلاش می کرد کمکم کنه و موفق شد منو نجات بده خیلی دلم براش تنگ شده همیشه همینجوری بود اولین کسی بود که تو مشکلات بهش تکیه می کردم
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
وقتی که رفتی انگار به هیچ جای دنیا برنخورد بعضیا از رفتنت ناراحت شدن و اشک ریختن ولی بعد از گذشت مدتی انگار هیچ اتفاقی نیافتاده ولی دنیای من ناقص شد پازل زندگی من برای همیشه ناقص موند
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
این موقع شب دارم تایپیکتو میخونم و برای دل پاکت اشک میریزم خدا صبرت بده عزیزم همیشه براشون فاتحه میفرستم واقعا موندم چی بگم هرچی بگم غمت سبک نمیشه ...الهی خدا بقیه خپاهربرادراتون شاد وخوشبخت کنه تا شماهم شا بشی از خودت و سارینا بیا بگو برامون
ممنوم هانوش جان روزا فقط میگذرن بدون هیچ حس و حالی هیچی نمیتونه شادم کنه
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
سارینا هم خداروشکر خوبه روزا میخوابه و شبا بیداره نزدیکش نیستم تا قد کشیدنشو ببینم فقط دلم خوشه که یادگاری داداشمه
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
مامان مانی و ماهان خدا بهت صبر بده عزیزم منم میدونم داری چی میکشی.منم دارم درد بیمادری میکشم.خدا واسه هیچ بنده ای نخواد که این لحظات رو ببینه. خدا نگذره از اون دکترهایی که مریضی مامانمو تشخیص ندادن و بسادگی از کنار علایم واضح بیماریش گذشتن. من خودم مامانمو راهی مشهد کردم تا مدتی برای استراحت بره پیش خاله م شاید روحیش عوض شه.ولی وقتی رسید از فرداش دوباره مریض میشه و بابام میبرتش بیمارستان که اونجا دکترا متوجه بیماری لعنتیش میشن که خیلی دیر شده بود 4 ماه درد شیمی درمانی و پرتو درمانی کشید و من فقط بخاطر کار لعنتیم تونستم 15 روز مرخصی بگیرم برم مشهد بهش برسم. تمام این 4 ماه رو روزی 4-5 بار باهم صحبت میکردیم و مامانم واسه دخترم اشک میریخت. نوه اولش بود و به جونش بند بود.میگفت بزار بازنشست بشم دیگه نمیزارم ببریش مهد خودم نگهش میدارم. وقتی بابام به اصرار مامانمو واسه عید قربان و آورد خونه تا حال و هوای درمان از سرش بپره و آماده بشه واسه دوره درمان جدید خیلی سر حال و خوب بود ولی وقتی برگشت کارش به 2 روز هم نکشید.
میدونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی .. اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت .. ولی چند لحظه بعد ... شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند
اونروز رو یادم نمیره صبح زود وقتی تازه رسیدم به اداره عموم زنگ زد که حاضر شو بیام دنبالت بریم مشهد منکه فهمیدم وقتی بابام برام زنگ نزد حتما اتفاقی افتاده از حال رفتم و رییسم واسه شوهرم زنگ زد که خانمت از حال رفت بیا ببرشو تا خود مشهد اشک ریختم تا شب ساعت 8 رسیدیم و مستقیم رفتیم بیمارستان. دیدم بله مامانم صبح حالش بد شده و واسش کد اعلام کردن که دوباره برگشت و بردنش آی سیو وقتی رفتم ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااا هیچ وقت این صحنه رو برای کسی نساز. مامان مهربونم روی تخت افتاده و تمام بدنش سرد و من خودمو گول زدم که سردش شده بسختی نفس میکشید و من میگفتم واسه شیمی درمانیه. صداش زدم چشاشو باز کرد وقتی منو دید لبخند زد نازش کردم و بوسیدمش ولی حس نداشت چون جونش به قفسه سینش رسیده بود فقط چند بار گفت مواظب بچه باش و چشاشو بست و دلم خون شد. پرستارا گفتن بهش دارو دادیم خوابید . شما برید خونه اینجا موندن فایده نداره. منو بزور بردن و با رفتن من مامانمم رفت. صبح بهمون خبر دادن ولی دیگه منو نبردن بیمارستان منو نبردن غسالخانه با هم رفتیم حرم تشییع کردیم و طوافش دادیم و برگشتیم به سمت شهرمون. من تا خود شهرمون سکوت کردم چون راننده ها اذیت نشن صدام درنمیومد. ولی وقتی بعد 10 ساعت راه به در خونشون رسیدم دیگه نفهمیدم چی شد. و تا موقع تدفین نزاشتن ببینمش هی گفتن اشک میریزی باید دوباره غسلش بدیم. و من موندم و آرزوی یه بار دیگه دیدنش. من تنهام و خواهر ندارم. من تنهام و خانه دار دوخونه شدم. نصف روزم رو اداره ام و نصف دیگه رو نصف میکنم خونه بابام و خونه خودم. البته 4 ماه اونجا بودم ولی بابام به زور منو فرستاد خونه. دخترم به مامانم وابسته و بهونشو میگیره و منم پا به پاش اشک میریزم. یه برادر دارم یه شهر دیگه زندگی میکنه. مامانم تازه 20 روز بود حکم بازنشستگیش اومد و حقوقشو ندید. سنی نداشت 47 سالش بود. کمرم شکست دارم دیوونه میشم. اینقدر حالم بده که با آرام بخش سر پام . الان که 6 ماه میگذره هنوز نتونستم قبول کنم که دیگه نیست فکر میکنم مشهد و خونه خالم . فکر نمیکردم تو 25 سالگی به این روز بیوفتم و طعم بد بختی و بیچارگی رو بچشم. مادر که میره چراغ خونه رو با خودش میبره. من الان باید جای مامانمو واسه بابام و داداشم و عروسم و برادر زادم پر کنم.ولی دیگه بریدم. از خدا برای هممون صبر میخوام هرکی منو میبینه میگه تو چقدر پیر و شکسته شدی.چقدر افسرده ای نمیدونن دلم شکسته قلبم شکسته و دیگه خوب نمیشه. مامانم اینقدر خوب و فرشته بود که هنوز هم هرکسی راجع بهش حرف میزنه فقط اشک میریزه.
میدونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی .. اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت .. ولی چند لحظه بعد ... شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند
ببخشید اومدم دلداریت بدم درد دل خودم باز شد. دوستان ببخشید خیلی ناله کردم. چون هیشکیو ندارم واسه درد و دل.هیشکی
میدونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی .. اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت .. ولی چند لحظه بعد ... شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند
مامانییی فقط تونستم اشک بریزم حرفم نمیاد منم مثل تو هستم خونه داری دوتا خانواده رو دوشمه از طرفی نگرانی سارینا هم هست غم ندیدن عزیزام هم از یه طرف دیگه بریدم
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
قربون دلت برم میدونم چی میکشی میدونم چه آتیشی تو دلته جونمرگیشون یه طرف حسرت به دلیشون یه طرف اصلا نمیتونم خودمو آروم کنم تو محل کارم فقط خودمو درگیر کار می کنم تا نتونم به غم هام فکر کنم ولی همش جلو چشمام هستن
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
باران بهاری جان شماها داغ مادر و پدر جونتونو تک تک کشیدین ولی من داغ مادر جوون و پدر جون و برادر جوون رو همه رو دارم می کشم
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد * و از دست اجل بسی جگرها خون شد *کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی*احوال مسافران عالم چون شد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز