شما روتون میشه تولد بچتون فقط خانواده خودتون باشن

مامان من بیست سال از مادرشوهرم بزرگتره اصلا بدبخت بلد نیس احترام بزرگترو‌ نگه داره.مادر شوهرم میبینه از من نمیتونه بهونه بگیره میره به شوهرم میگه مادرش فلان چیزو گفت.حالا مامان من معلم بازنشسته هستش ایشون سواد خوندن نوشتنم نداره متاسفانه اختلاف فرهنگی زیاده 

انگارو تو تولد فقط دارن دنبال سوژه برای بحث و دلخوری پیدا می کنن!!

یه بار مادر شوهرم و مادرم تو یه مجلسی کنار هم بودن بعد بچه ام رفته بود کنارشون و نشسته بود تو دل مادرشوهرم!!!  مادرشوهرم بعد به من گفت نوه ام که امد و جلو همه نشست تو بغلم خیالم راحت شد!!!!!!!!!   با خودم گفت انگار مسابقه است  اینا به چه چیزهایی فکر می کنن!! 

زنداداش من پارسال تولد دخترشو با مامانش اینا گرفت تولد پسر شو خونه ما  ما هم کادو نگرفته بودیم چون نمیدونستیم میخوان بیان خونه ما ولی بعدش برادر زادم قشنگ مارو پیدا کرد لباس فوتبال و تفنگ اینا اخر تولدم داشتن میرفتن خونشون برادرزادم که تولدش بود گفت عمه به من نگفتی تولدت مبارک  

خخخخ چقدرررر عقده.من بودم میگفتم خدا همیشه خیالتو راحتتتت کنه مادر هم نوت هم پسرت مال خودت.(نمیدونه بچست هر لحظه یه هوا داره تو سرش و الا بچه خونواده مادری راحت تره)من تولد پسرم وقتی مادرشوهرم اومد دید با عروس و داداشم تم چیدیم و همه چی مفصله بغضش گرفت اصلا ننشست رو صندلی حرف نزد تا اینکه دخترش اومد.فکر میکرد قراره ساده بگیرم.خدا کنه ما مادرشوهر شدیم مثل اینا بچه بازی درنیاریم

ولی تا چند سال پیش تولد پسرشو با خانواده خودش میگرفت  فقط پارسال و یدونم سال اول تولد شو دعوت کرد تو این 6 ساله تولد میگیره 2 سالش رو فقط من ومامانم دعوت گرده بود و پارسال هم اورد خونمون 

آره آفرین چرا اینجورین پس این نشون میده نه خودمونو میخوان نه بچمونو فقط پسرشونو میخوان من یکیو میشناسم صبح تا شب میشینه نفرین میکنه که عروس و توشون تصادف کنن بميرن پسرشون دوباره برگرده پیششون یعنی در این حد 

یعنی تا این حد ؟  والا من میگم داداش نیا شلوغ میکنین خونه رو برادر زادمم بیاد نمیره شده تا یه هفته کامل خونه ما بمونه  مونده ما خودمون دلتنگشون میشیم با این که دعواشونم میکنم برادر زاده هامو ولی هم داداشم هم زنداداشم میدونن دوسشون دارم اینقد میمونن اخرش خودم زنگ میزنم بیاین ببرین بچه هاتونو  

من هر بار می خوام تولد برای بچم بگیرم مادرشوهرم می گه باید یه تولد حسابی بگیری و همه فامیل دعوت کنی!!  و همین می شه که ما یه کیک ساده می گیریم و شب تولد میریم خونشون!!!  

این مادرشوهره دیگه خیلی علنی داره خواسته شو بیان میکنه 🤣

وااای چرا همشون عین همن.درکت میکنم نزدیکای هر مناسبتی استرس میگیرم که باز میخوان چه عذابی نازل کنن برام.منم تولد یک سالگی یعنی همین دو‌ماه پیش سر خود مادرشوهرم دوستشو باشوهرش و با عروساشو و پسراشو دعوت کرده بود تولد.درصورتیکه من میخواستم خودمونی باشه خانواده خودمو شوهرم😕

آره در این حد من شوهرم مثلا سال اول ک خونه خودمونیم خواست تولد بگیرم چون هرسال مامان و بابام برام شده یه کیک کوچیک میگیرن مامانم زنگ زد ب شوهرم گفت اگه نمیخوای تولد بگیری من کیک بگیرم بیاین خونمون شوهرم گفت نه یه کیک میگیریم یه شامم میدیم دور هم باشیم من طبقه بالای خونه پدرشوهرمم رفتن 5 روز مونده دعوتشون کردم گفتم فلان روز تولدمه بیاین... درست روز تولدم ساعت 11 نیم شب اومدن از حرصشون بعد پدر شوهرم گفت مترو ک دعوت نکرده بودی ما خودمون صدارو شنیدیم اومدیم بالا بالا بیچاره بابام از دماغش اومد به هر ترفندی ک شده گند میزنن تو همه چی 

آره یه بارم پدر شوهرم گفت نباید زن می‌گرفت پسرم حالا پسرش منو گرفتنی 41 سالش بود منم 25 بازم میگن پسرم نباید زن می‌گرفت نمیگن که دمش گرم اومد زن پسرم شد تازه هیچ جوره راضی نیستن از آدم 

خیلی بده والا  من پریروز تولدم بود این هفته هم که برادر زادم خونمون بود خیلی شلوغ کرد منم از دستش عصبانی بودم گفتم نمیزارم بمونه بعدش داداشم اومد خونمون بردش روز تولدم کیک و گرفتیم مامانم گفت زنگ بزن داداشت بیان اینجا چون موقع سفارش کیک با شما بوده زشته ولی اگه نبود بازم دعوتشون کن با اینکه ما از مادر از هم جداییم ولی مامانم هواشونو داره شام دعوت کردن واینا زنگ زدم هم به اون هم خواهرم اومدن 

یا خدا اینا وضعشون از مال من خراب تره که.

متاسفانه بعضی خانواده ها برا اینکه حرص و عقده شونو خالی کنن حاضرن زندگی پسرشون بهم بریزه.مثل مال من

آره باور کن ارزوشونه همین الان بزارم برم