تاپیک لطافت زنونه و سیاست زنونه رو خوندی؟
میدونی ستاره جون من اصلا حرفی نزدم فقط سکوت کردم اونم میدونه من وقتی سکوت میکنم یه چیزیم هست ولی تشخیص نمیده
راستش وقتی من میرم خونه مادرش برای یه شب موندن همه چیزو خودمون میخریم و میبریم اونم دختر و پسرشو بچه هاشونو جمع میکنه وقتی میخوام برگردم با دوتابچه یه دونه میوه هم همراه من نمیکنه
اما الان کمتر از 3 روز نمیان تا ته یخچال و کمدها رو هم جارو میکنه میکنه میده مادرش و خواهرش ببرن خیلی حرصم درمیاد
راستش وقتی من میرم خونه مادرش برای یه شب موندن همه چیزو خودمون میخریم و میبریم اونم دختر و پسرشو بچه هاشونو جمع میکنه وقتی میخوام برگردم با دوتابچه یه دونه میوه هم همراه من نمیکنه
اما الان کمتر از 3 روز نمیان تا ته یخچال و کمدها رو هم جارو میکنه میکنه میده مادرش و خواهرش ببرن خیلی حرصم درمیاد
من باها ش حرف نمی زنم اما بازم گوش نمیده
اینجور مواقع است که من حس میکنم یه کلفت بیشتر نیستم جایگاهم همینه
مریم جون میفهمم چی میگی .... خوب تا حالا به همسرت این رفتار مامانشو گوشزد کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی یخچالو جارو میکنه میده مامانش اینا ... بهش بگو یادم نمیاد اونروزی که داشتیم از خونشون میومدیم بیرون یه میوه داده باشه دست بچمون اونوقت شما یخچالو خالی میکنی میدی ...... بگو مشکلی ندارم با دادنش ... من با چهارتامیوه نخورده و فقیر نمیشم ولی بد نیست تو رفتارت تجدید نظر کنی .....حتی اگه باهات دعوا هم کنه باز به حرفت فکر میکنه .......
وقتی یخچالو جارو میکنه میده مامانش اینا ... بهش بگو یادم نمیاد اونروزی که داشتیم از خونشون میومدیم بیرون یه میوه داده باشه دست بچمون اونوقت شما یخچالو خالی میکنی میدی ...... بگو مشکلی ندارم با دادنش ... من با چهارتامیوه نخورده و فقیر نمیشم ولی بد نیست تو رفتارت تجدید نظر کنی .....حتی اگه باهات دعوا هم کنه باز به حرفت فکر میکنه .......
دلناز جون تا یه حدی خوندم اون تاپیکو
وای مریم بانو شرایط تو چقدر شبیه منه
عزیزم حستو نسبت به خودت عوض کن ........ حتما رفتار همسرت و همچنین حسش نسبت به تو عوض میشه ...
من به این جمله ایمان دارم ..... تو همانی که میاندیشی ......
پس فکرتو حتما عوض کن تا دیگران و حتی همسرت اینطوری در موردت فکر نکنن ......
من به این جمله ایمان دارم ..... تو همانی که میاندیشی ......
پس فکرتو حتما عوض کن تا دیگران و حتی همسرت اینطوری در موردت فکر نکنن ......
وای ستاره جون نمیدونی چه میکشم از دست رفتارای مادر و خواهرش اما شوهرم نمیبینه
وقتی هم بگم میگه تو حساسی چه اشکالی داره یا مثلا مامانم یادش نبود یا یه حرفی که بیشتر عصبی بشم
هروقت اونا میان من باید برای توراهشون غذا آماده کنم اما خداروشاهد میگیرم اونا یه دونه میوه هم همراه من نمیکنن
یعنی نمیبینه موضوع شکم نیست موضوع سواستفاده است
وقتی بگم میگه خسیسی چی میشه مگه
من پدرم سوپری داره خیلی برای بچه هام خوراکی میاره همه رو میده به اونا
جاریم بهم میگه قایم کن نده
وقتی هم بگم میگه تو حساسی چه اشکالی داره یا مثلا مامانم یادش نبود یا یه حرفی که بیشتر عصبی بشم
هروقت اونا میان من باید برای توراهشون غذا آماده کنم اما خداروشاهد میگیرم اونا یه دونه میوه هم همراه من نمیکنن
یعنی نمیبینه موضوع شکم نیست موضوع سواستفاده است
وقتی بگم میگه خسیسی چی میشه مگه
من پدرم سوپری داره خیلی برای بچه هام خوراکی میاره همه رو میده به اونا
جاریم بهم میگه قایم کن نده
آره خودم هم به خودم ایمان ندارم حس نمیکنم قدرتمندم حس ضعیف بودن میکنم
باید خودی نشون بدم
باید خودی نشون بدم
مرسی با حرفات بهم اعتماد به نفس دادی
مامان جوجو فامیل شوهرو میگی یا حرف گوش کن نبودن شوهرامونو
مریم جون جاریت راست میگه . نده ... قایم کن ........ بگو بچه ها خودرن همشو .........
تو تو اون خونه زندگی میکنی باید مدیریت خونه هم با تو باشه ..........
اصلا بهش حرفی نزن ... چون اینطور که من متوجه شدم کلا طرف مامانشو خانوادشه ........ همسر منم اینطوری بود ..... ولی من از هر چند تا اتفاق یکیشو که از همه بدتر بود رو بهش میگفتم . نه با خشونت نسبت به خانوادش ..... مثلا مادرشوهرم یه روز زنگ زد به همسرم که یه کار برا خانمت جور کردم ... پرستاری بچه یه خانم دکتر ... من خیلی بهم برخورد اما نشون ندادم فقط به همسرم گفتم عزیزم میدونم مامانت به فکر زندگی ماس و دلش میخواد ما پولدار شیم اما نه به هر قیمتی . ازت انتظار نداشتم بهش بگی با خانمم مشورت میکنم باید میگفتی نه ... من اجازه نمیدم ......... باور کن اون لحظه دلم میخواس مادرشوهرمو خفه کنم ... هر چی از دهنم در میاد بش بگم . اما خودمو کنترل کردم و جواب داد ...........
تو تو اون خونه زندگی میکنی باید مدیریت خونه هم با تو باشه ..........
اصلا بهش حرفی نزن ... چون اینطور که من متوجه شدم کلا طرف مامانشو خانوادشه ........ همسر منم اینطوری بود ..... ولی من از هر چند تا اتفاق یکیشو که از همه بدتر بود رو بهش میگفتم . نه با خشونت نسبت به خانوادش ..... مثلا مادرشوهرم یه روز زنگ زد به همسرم که یه کار برا خانمت جور کردم ... پرستاری بچه یه خانم دکتر ... من خیلی بهم برخورد اما نشون ندادم فقط به همسرم گفتم عزیزم میدونم مامانت به فکر زندگی ماس و دلش میخواد ما پولدار شیم اما نه به هر قیمتی . ازت انتظار نداشتم بهش بگی با خانمم مشورت میکنم باید میگفتی نه ... من اجازه نمیدم ......... باور کن اون لحظه دلم میخواس مادرشوهرمو خفه کنم ... هر چی از دهنم در میاد بش بگم . اما خودمو کنترل کردم و جواب داد ...........
اگه منطقی نیس اگه دیکتاتوره بهش نگو تو منطقی نیستی نگو دیکتاتوری ...... چون تشویقش کردی ...... اتفاقا یه جاهایی که ازش منطق میبینی بزرگش کن . ابراز خوشالی کن ....... بگو باورم نمیشه که انقد منطقی برخورد کردی ....... بهرحال همیشه که غیر منطقی و دیکتاتورانه رفتار نمیکنه . گاهیم از دستش در میره ازت حمایت میکنه ...
البته ستاره جون بگما حتی اگه قایم هم بکنم میره میخره میده بهشون
من کلا زیاد اهل بحث و دعوا و دادوبیداد نیستم وقتی ناراحتم توو خودمم و حرف نمیزنم
من کلا زیاد اهل بحث و دعوا و دادوبیداد نیستم وقتی ناراحتم توو خودمم و حرف نمیزنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز