چون جاش خیلی خوبه،
اوایل خیلی بیتابی میکردم . خیلی زیاد . انقد که بعضی وقتها حال خودمو نمیفهمیدم . قاب عکسش. و بغل میکردم و چادرم رو سرم میکردم میزدم تو خیابون. خیلی وقتها برادرم و پسرخاله هام تو خیابون دنبالم میگشتن و منو تو راه قبرستان که خارج از شهره، پیدا میکردن.
یادمه یه بار محسن اومد تو خوابم . رفتم سفت بغلش کردم . زول زد تو چشمام گفت مامان من خیلی ازت بدم میاد . گفتم چرا مامان. گفت من جام خیلی خوبه تو چرا اینکارها رو میکنی ؟