ببینید من روز هفده تیر رفتم بیمارستان شریعتی اصفهان. .اشتباه من از اونجایی شروع شد که دکترم که شیوا طالبی یودن رو تو هفته ها اخر تغییر دادم. .بخاطر اینکه بخام برم بیمارستان شریعتی زایمان کنم با بیمه باشه. .چون تا اونموقع بهترین بارداری رو داشتم نه خودم نه بچه هیچوقت کوچکرین مشکلی نداشتیم ..طمع گرفته بودمون خودمو شوهرمو. .گفتیم ما ک مشکلی نداریم چرا بریم خصوصی زایمان کنم ..میرم دولتی
خلاصه این شد که من خبر مرگم رفتم شریعتی از دوهفته زودتر تحت نظر یه دکتر سیمین طالبی تو شریعتی. ..خودم یه حس بدی داشتم که دکترم تغییر بدم اما بازم میگفتم نه ما که مشکلی نداریم. .روز هفده تیر درد داشتم رفتم شریعتی دکتر لعنتی گف درد زایمان نیس. .رحمت هنوز باز نشده. .یه نوار قلب گرفتم توـزایشگاه گف بعدش بیار ببینمش. .مامایی که نوار قلب گرفت گف خوب میخای بستری شی. گفتم نمیدونم دکتر گفتن ببرم نشون خـدشون بدم. .بردم دید گف عالی برو تا ده روز دیگه بیا. .یعنی بیست و هشتم تیر. ..منم با خوشحالی اومدم خونه. .یه روز بعدش بچم خفه شد. .روز پنجشنبه. .باور نمیکنید یه وقتایی انگار آدم کور میشه کر میشه. .من بچه حرکت نمیکرد میگفتم حتما خاب. .یکـروز تکون نخورد. و من که تو همه این نه ماه اینقدر حساس بودم...اون روز کر شدم کور شدم نفهم شدم. .من طبق سونو گرافی 37 هفته و چهار روزم بود ولی طبق پریودیم 39 هفته بودم...دکتر خودم همش طبق پریودیم میرفت و بهم سونو و دارو میداد..پنج روز تو بیمارستان الزهرا بستری شدم. .با هزار درد و بدبختی زایمان طبیعی کردم. .چون همه دکتر ها که میومدن باهام حرف میزدن میگفتن به نفعت طبیعی زایمان کنی. چون بچه اولت و وزنت هح بالا. .برا یه بچه مرده بخای سزارین کنی. .خدا خیرشون بده. .درسته بدترین دردا رو کشیدم اما الان میدونم چقدر به نفع ام بود. .خلاصه چند روز پیش دوباره رفتم پیش دکتر خودم. .جالب اینه بعد اینکه کلی دعوام کرد. .وقتی نوار قلب رو نشونش دادم یه جوری نگاش کرد. گف بد نبود ولی خوب هم نبود. .یعنی اون دکتر خدانشاس لعنتی میتونست همون روز منو بستری کنه. .شاید حرکات بچه چون وزنش بالا بود و جاش نبود خودمم ورمم زیاد بود کم شده بود و میتونستن اگر هی حرکتش و قلبش ضعیف میشد میتوسنتن سزارین کنن. .ولی اون دکتر لعنتی سوادش حتی از اون ماما هم کمتر بود. .چون نگاه ماما به برگع نوار قلب یه جوری بود و ازم پرسید میخای بستری بشی. .ولی اون دکتر لعنتی تو سالن سرسری یه نگاه کرد و گف برو ده روز دیڭه بیا