13 آذر سال 93.بعد از اون اتفاق من تا مدتها افسرده بودم.تا حدود یکسال اقدام درست و حسابی نداشتم شب و روز گریه میکردم.تازه چند روز بود فهمیده بودم باردارم که بابام ناگهانی فوت کرد.بچه من اولین نوه بود.من تمام طول بارداریم شب و روز گریه میکردم دست خودم نبود.غصه بابای جوانم که حتی نتونست اولین نوه شو ببینه غصه مامانم رو میخوردم.شرایط خیلی بدی رو تو بارداری گذروندم.
بی توجهی دکترمم خیلی تاثیر داشت.
من به دکترم میگفتم که حال روحیم بده شبا تا صبح گریه میکنم دو بارم تو مطب فشارم 15 بود اما بازم اهمیت نداد و گفت شما ادم استرسی هستی به خاطر همین فشارت بالا رفته.بعد ها رفتم تهران بهم گفتن ممکنه به خاطر گریه هایی که میکردم تو خواب فشارم رفته بالا و جفتم جدا شده باشه.اما دقیق علت مرگ بچم مشخص نشد.آزمایش ژنتیکم دادیم مشکلی نداشتیم.