عزیزم انشالله خدا دوباره یه نی نی دیگه بهت میده بچه های آسمونی ما که دیگه رفتن وهیچ وقت قرار نیست برگردن هر بچه ای خودش یه جور عزیزه من این چند روز همش کارم گریه است همش یاد پسرمم چقدر دوست داشتم این نی نی هم چشماش شبیه امیرارسلانم میشد ولی اصلا چشماش به اون نرفته منم چقدر دلم میخواست منم مثل پسرم که فکر میکنه داداشش برگشته همون فکرو میکردم ولی نمیشه مگه یادم میره کخ چه دردهایی کشید تا آسمونی شد هیچ وقت اون شب اخر که رفتم گریشو دیدم ودیدم تو دهنش خونه وپرستار دورشه از جلوی چشمم پاک نمیشه اونو جلوی چشمای خودم به خاک سپردن
صبور باش وصبور که جز این هیچ کاری از دستمون بر نمیاد من روزهایی بود که میشستم تو اتاقش وفقط سرمو به دیوار میکوبیدم بسکه یکم آروم بگیرم
این چند وقت چندتا بچه اطرافم آسمونی شدن که واقعا درد اور بود بچه هایی زیر شش سال یکیش بعدار ۱۵ سال مادرش باردار شد وشش ماهه دنیا اومد بالاخره بچه ۶ سالش شد اینقدر عزیز بود تو خونواده که یه شب دنبال پدر بزرگ مادربزرگش گریه کرد گفت ببرینم اونا هم گفتن ببریم بازار یه دوری بزنیم بیاریم ولی هنوز به بازار نرسیده یه ماشین باشون تصادف کرد وپسره از شیشع پرت شد ودر دم جان باخت اینارو که میبنم چقدر قلبم برای اون مادرا بدرد میاد وفقط از خدا براشون صبر میخام کاش ما حکمت خدارو میدونستیم
خداروشکر الان یه گل پسر به جاش سبز شده.بچه هامون هیچوقت فراموش نمیشن و هیچوقت برنمیگردن منم هیچوقت چهره دخترم یادم نمیره همیشه میگم خدایا اون معصوم.بود چرا عذابش دادی دلش مثل بادکنک بادکرده بود وکبود شده بود ولی بازم تلاش میکرد برا زندگی چقد دلتنگشم چقد بیقرارشم چقد دوست داشتم الان دنیا میومد سر ماه خودش سالم بود و بغلش میکردم
ای خدا اخه چرااااااا
عزیزم...پسر منم 800 گرم بود...دکترم میگفت زنده نبود موقع به دنیا اومدن...من همش فک میکنم اگه سزارین میکردم شاید میموند...از بس هی میبینم بچه های این وزنی موندن...منم علایم مسمومیت داشتم دکترم ختم بارداری داد بچه هم که رشد نمیکرد توی 31 هفته 800گرم بود...بمیرم...بمیرم براش....بمیرم برای دل همه مامانایی که بچه هاشون رفتن...
دوستان کسی از هدانا بعد از بچه دار شدنش خبر داره؟ چون من بهش پیام دادم جوابم نداده
