من خودم خیلی خیلی حرص و جوش خوردم، دلیل مهمش اینه اطرافیان درکم نکردن، غربالم بد دراومد، آمینو سنتز دادم و بعدش هم یه بحث جدید شروع شد خلاصه اینقدر ناراحتی کشید و افسرده شدم دوس داشتم بمیرم فقط، اینا خونو غلیظ میکنه، درضمن سبزیجات کم میخوردم ک اشتباه کردم همین خونو رقیق میکنه
من هفته 20 بارداری فهمیدم مشکل جفت سرراهی دارم، فقط خونریزی داشتم، دکترم بستریم کرد تا بتونه جون خودم وبچه را نجات بده، هفته 29 حال خودم خراب شد اورژانسی سزارین شدم، بچم سالم بود تا 16 روز بیمارستان بود بعد ترخیص شد ولی عمرش به دنیا نبود و وهفته بعد فوت شد.
خیلی شوک بدی بود برام بچه ای که با همه سختی که کشیدم روی دستهای خودم از دست دادم.
دروغ چرا ناشکری کردم فقط گریه میکردم میگفتم چرا من...
یه ماه بعد از فوت بچم دخترم واکسن زد چند روز بعد از واکسن تب کرد، تبش ادامه داشت تا یه ماه شاید بیشتر، هیچ دکتری تشخیص نمی‌داد مشکلش چیه، فقط بیقرار بود، یه روز که تبش بالا بود وبیقرار بیهوش شد، باامبولانس اعزام بیمارستان شد،بعد از کلی آزمایش وکمسیون پزشکی تشخیص بیماری نادر خونی براش گذاشتن، دکترش گفت عفونی هست ودوره درمانش 6ماه براش شیمی درمانی شروع کرد، ولی جواب نمی‌داد هیچ کدوم از درمانها، دوروز خونه بودیم یه هفته بیمارستان، وقتی دیدن درمان جواب نمیده گفتن بیماریش ژنتیک هست وباید پیوند بشه، ولی نشد، 8ماه درگیر بیمارستان بودوفقط دائم ای سی یو بستری بود
آخرم زمانی که فقط چند روز تا پیوندش مونده بود روز سوم محرم آسمانی شد...
من به فاصله 9 ما دوتا از بچه هام از دستم رفتن
امیدوارم هیچ مادر دیگه ای با بچش امتحان نشه
سلام عزیزم من قبل از با داریم تمام آزمایش‌ها رو دادم و آزمایش ژنتیکم اومد زده بود ژن غلظت خون دارم برای بارداری و زمان بارداری خونم غلیط میشه و از جفت نمی تونه زیاد عبور کنه برای همین جنین تو شکمم فلبشون متوفق میشد سه ماه قبل از بارداری قرص آ س آ دکتر بهم داد و از زمانی که فهمیدم باردارم آمپول انوکسپارین 40000 میزنم حالا که وزنم رفته بالا برام دوز آمپول کرده 60000 وتا هفته 36 باید قرص آ س آ رو بخورم و دو هفته بعداز زایمان امپولمو بزنم فقط شب زایمان گفت نزنم
ای خدا، چرا اخه، واقعا این زندگی چقدر زجر داره، وقتی بچه بودیم خاله بازی میکردم و ادای مادرا رو درمی‌آوریم و دوست داشتیم زود بزرگ بشیم ازدواج کنیم و آشپزی بچه داری، بازیشو میکردیم و فک میکردیم لذت زندگی ینی اینا، حالا ک بزرگ شدیم ازدواج کردیم بچه دار شدیم چرا این همه زجر، درد و رنج، چجور یه مادر اینارو باید تحمل کنه، کی احساس خوشبختی میکنه کی نفس راحت میکشه، چرا سراسر زندگی شده زجر، من یه ماهه پسرم تو هفته 27 از دست دادم، خاطره چندانی ازش ندارم جز دوماه حس لگداش، سونو هاش، دیدنش تو دستگاه اونم 4روز، ولی اونی ک با بچه ش زندگی کرده، با گریه هاش گریه کرده شب بیداری کشیده، باهاش بازی کردی خندهای قشنگو دیده آغوش کشیده، وقتی خدا اونو ازش بگیره چجور تحمل کنه، آدم به جایی میرسه ک دیگ از مرگ نمی ترسه دیگ، بلک مشتاقانه منتظرش میشه، مگ میش مادر بتونه از ته دل بخنده بعد این دغ ها، چ بازی مسخره ایه این زندگی، درد درد درد
وای عزیز دلم نگو که پروفایلت بچه هاتن کی این اتفاق افتاد نه عزیزم تو ناشکری نکردی هرکس این اتفاق میفته همین حرفها را میزنه دلیل ناشکری نمیشع دلم بدرد اومد😭😭😭😭 از ته دلم از خدا برات ارامش میخوام 🙏🙏🙏🙏
قربونت برم عزیزدلم امروزروزدخترخیلی حالم بداگه بودالان براش جشن میگرفتم کادومیخریدم خدا کوچولوخودتم حفظ کنه راستی عزیزم نگران نباش من هفته پیش رفتم دکترخانم فکرمیکرد من هفت ماهمه باورنکرددوهفته دیگه میزام الانم ببینی فکرمیکنی واقعا هفت ماهم تا شش ماهگی هم شکم اصلانداشتم درحدنفخ بود نگران نباش
