من امروز دهمین ماهگرد پسرمه کاش پسرم بود حالم خوش نیست امروز خیلی عصبیم همش میگم کاش بمیرم نمیدونم چه مرگمه تحمل ندارم ادامه این زندگی منم بچه همسن بچم ببینم بهم میریزم یکی هست از نزدیکان پسرش همسن بچه منه تا منو میبینه بدون اینکه بپرسم همش اه وناله میکنع تو دلم میگم نکنه فک میکنع حسودیم میشه حتی یه ذره دلم نمیخاد که سرما هم بخوره زیاد نگاش نمیکنم همش میگه وای اذیتم میکنه وای عصبیم کرد وای پوشکش گرونه وای نمیزاره بخوابم نق میزنه اصلا تحمل این حرفها را ندارم من یه حرف دیگه میزنم اون میگه دوباره میگه چرا نمیایی پیشمون مثل قبل میخوام برم پیش پسرم ازش میخام پیش خدا دعاتون کنه دوستان همتونو
من باید این ماه بچم بدنیا میومد از اذر متنفرم، باخودم میگفتم شاید این ماه باردار بشم و همچی یادم بره و این ماه دوباره بشه بهترین ماه ولی نشد که نشد، بازم مصلحت نبود که نبود، دلم امروز خیلی گرفته، دو روزه مامانم مریض بود رفتم پیشش امروز موقع اومدن کلی دعا میکرد ، بخدا میگم من بنده گنهکارت چرا دعاهای بابا مامانم در حقم مستجاب نمیکنی.
خدا به هممون کمک کنه
😢😢😢 واقعا سخته این روزا و یاد آوری خاطرات لعنتی نمیدونم چرا خدا صلاح ندونست چرا نخواست
چرا سهم ما از زندگی شد حسرت و غم و غصه
دیگه واقعا بسه خدایا بسه
ان شاءالله به زودی این روزای نکبت بار تموم بشن
و سلامتی دوباره باردار بشیم بچه های صحیح و سالم که صحیح و سالمم به دنیا بیان ان شاءالله
