الهی عزیزم ماریا جان خدا به تنتون سلامتی بده و از این به بعد دلتون خوش باشه چقدر چهره ی مهربونی داری و ناز خدا حافظ همسر مهربونت و پسر گلت باشه عزیزم
آدینه جان درست میگی ولی میدونی من از بس تنهام از بس درد رو درد اومده ک افسردگیم هی بدتر بدتر شده تنها ک میشم خودمم و اهنگ و عکساش و مدارک های پزشکی بچه هام انقدر گریه میکنم و از همه بدتر عذاب وجدانه ک برا بچه دومم دارم خدا لعنت کنه دکتر رو و خاک بر سر من ک بازم اصرار نکردم بیشتر دنبالش نرفتم وگرنه دیگه دومیم شاید از دستم نمیرفت من پر از دردم دردی ک هنوز اون قبلی خوب نشده یکی اضاف شده و رو هم تلنبار فقط منتظر یه تلنگرم سریع میشکنم
سلام خانوما، خوبید؟
من اوایل سقطم اومدم تو تاپیکتون، باورم نمیشه الان 3 ماه و 10 روز از سقطم گذشته
عزیز دلم با خودت اینجوری نکن ... عکسا و مدارک پزشکیو جمع کن اهنگ غمگین گوش نده... من تمام اینا رو از سر گذروندم ولی دیدم دارم به فنا میرم و به شوهرم ظلم میکنم هرچند منم مثه تو در ظاهر خودمو خوب نشون میدادم...عزیزم دلت تنگ میشه غمها بهت فشار میارن گریه کن خودتو تخلیه کن ولی خودت از عمد نرو سراغ غصه... بخدا این کارا نه تنها روی روح و روان بلکه رو جسم اثر بدی میزاره شاید بعدها نشون بده و خدای نکرده جبران ناپذیر باشه دور از جونت باشه فکر کردی سرطان و ام اس و هزار مرض دیگه چجوری به جون آدم میافته ؟؟؟همش از غصه و ناراحتیه... بخاطر خودتو زندگیت تلاش کن... چند شب پیش داشتم به مامانم میگفتم دعا خوندم که تو خواب ببینمش دلم میخواد خوابشو ببینم اینقدر دعوام کرد که نگو... گفت تو الانم مادری چرا داری بهش ظلم میکنی چرا داری اذیتش میکنی .. گفت اون جاش خوبه اگه تو بزاری...😐😐😐😐
بچه ها من فکر میکنم بچه هامم از من بدشون میومد و دوسم نداشتن اگه اینطور نبود حداقل یکیش میموند ولی همشون رفتن من با رفتن هر کدوم شکستم با هر ک بگید من حامله بودم تو فامیل ولی بچه های من رفتن ولی خدا شاهده انقدر ذوقشون کردم ولی اونا بد با من کردن دلم هیچ وقت دل نمیشه از اونروز ک اون فامیل گفته ک من نرم دیدن بچش روزی هزار بار تو یادم اومده تو خودم شکستم چقدر سخته اینقدر بغض داشته باشی
