ببخشید من از دیشب که عضو شدم خیلی پرچونگی کردم و کلی پست های دراز گذاشتم
خیلی دلم میخواست توی این دو ماه و نیم که خواننده خاموش بودم پست بذارم ولی هر کاری میکردم نمیشد دیگه
دیشب هم خیلی اتفاقی تونستم عضو بشم
دیشب یک جعبه خاطرات که بیمارستان سر همین فرشته آخری ام بهم داده بودن رو باز کردم توش اثر دست و پای کوچولوی قشنگم دخترم السا بود که براش کلی امید و آرزو داشتم و همه نقش بر آب شد . کلی کارت قشنگ و یک خرس کوچولو و شمع و یک دفترچه و خودکار که براش خاطره بنویسم . درشو بعد دو ماه و نیم باز کردم و دیدم دور سرش هم با متر اندازه گرفته بودن و قد و وزنش رو هم روش نوشته بودن و متر هم توی جعبه خاطرات بود . یک مموری هم هست که توش عکس هاش هست و من هنوز جرات باز کردنشو ندارم . دیشب عکس سونوهای فرشته های قبلی ام و همین طور عکس های خودشون که بیمارستان گرفته بودن و من بعد یکی دو سال از بیمارستان عکس هاشون رو گرفته بودم هم توی اون جعبه گذاشتم . خلاصه اون جعبه شده جعبه گنج من .
با خودم گفتم توی اون دفترچه برای فرشته های آسمونی ام از احساسات مادرانه ام حداقل بنویسم . حالا که مادر فرشته زمینی نتونستم باشم با اونا درد دل کنم حداقل