شب جمعه خیلی عجیب بود اصلا نمیدونم خواب بودم یا بیدار ... ی نفر با صدای شوهرم البته خیلی آرومتر و زیباتراسمم رو صدا کرد بیدار شدم دیدم دم در اتاق خوابم ی پسر ۲۴ یا ۲۵ ساله که با شوهرم‌مو نمیزد از تشابه ایستاده ولی قدش حدود ۱۵ سانت بلندتر بود ته ریش سبیل داشت و ی پیراهن مشکی و شلوار مشکی تنش بود صورتش خیلی روشن و قشنگ بود و از صورت شوهرم ظریفتر بود... فکر کردم شوهرمه میخواد بره سر کار صدام که کرد گفتم بله..نگاش کردم اون هم‌نگام میکرد خندید گفت من رفتم‌خداحافظ😢😢😢😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭منم گفتم به سلامت عزیزم و اون رفت...تا دراز کشیدم و چشامو بستم گفتم چقدر شوهرم‌خوشگل شده کی ریش سبیلشو کوتاه کرد؟؟؟قدش چرا بلند بود؟؟؟ باز گفتم به خودم امروز که جمعست سر کار نمیره که!!!یادم اومد گفتم شوهرم که شلوار مشکی نداشت اصلا ؟؟؟یهو بخودم اومدم برگشتم دیدم نصفه شبه و شوهرم کنارم خوابه...😢😢😢😢😢 بازم متوجه نشدم تا جمعه صبح دیگه بچم تکون نمیخوردو اتفاقای لعنتیه اون روز و فرداش... همیشه از وقتی حامله شدم دعام این بود خدایا بمیرم ولی داغ پسرم رو نبینم ...😢😢😢نمیدونم چه حکمتی بود .. ولی همیشه احساس میکنم پسرم از خود گذشتگی کرده...چون بعدها باز خواب دیدم ی خانوم چادری تو حرم امام رضا بهم گفت اینقدر غصه نخور از کجا معلوم که پسرت با رفتنش ی غمه بزرگتر رو ازت دور نکرده از کجا میدونی که شاید خدا ی عمر دوباره بهت نداده...😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
😔😔😔😔متاسفم.چقدر دلم لرزید باخوابت 😢 عزیزم اون فرشته قسمتش نبوده تواین دنیابمونه.حتماحکمتی توش بوده.ک توخوابت بارها و بارها بهت هشدارداده شده. منم توباردارقبلیم خوابای عجیبی دیدم. منم عیدتازه فهمیده بودم ک باردارم حدودن دوماهم بود.خواب دیدم بچم به دنیا اومده و دادمش به مادرم و رفتم بیرون وقتی اومدم مادرم بچمو گذاشته بود یجایی ک آتیش داشت میومد نزدیکش و خودش رفته بود و هرچی دنبال مادرم میگشتم نبود وآتیشم هردقیقه بهبچم نزدیک تر میشد به خودم گفتم مامان چطور دلت اومد بچموبذاری نزدیک آتیش وبد موقع ولش کنی بری . که یه دفعه ازخواب بیدارشدم.فرداش این خوابمو برامادرم تعریف کردم😔 که اونم گفت خیره ان شااله.ازنگرانی این خوابارو میبینی بهش فکر نکن .ولی چندماه بعدش توی بحرانی ترین دوران بارداریم مادرم ازدنیا رفت وقتی خطر درکمین بچم بود😔چندوقت بعدشم بچم پرکشید ورفت.😔😔وخوابم دقیقاهمونطور تعبیر شد.
عزیزم ....😢😢😢 چقدر سخت که هردوشون رو توی زمان از دست دادی....😢😢😢خدا بهت صبر بده... چی بگم عزیزم والله سر از حکمت خدا در نمیاریم .. فقط اینو میدونیم که خدا از همه کس به بنده هاش دلسوزتره و حتما خیری تو این قضایا هست و ما متوجه اون مصلحت و حکمت نمیشیم واسه همین خیلی عذاب میکشیم... منم خوابت رو خوندم مو به تنم راست شد ... چقدر عجیبه واقعا...😔😔😔😔😔
درکت میکنم عزیزم... حضور مادر همیشه آرامشه چه برسه به شرایط سخت که آدم خیلی به مادرش احتیاج داره... انشالله جاش بهشت باشه مادرتون... الهی بعد از اینهمه غم و ناراحتیت به زودی دلت شاد بشه و هیچ وقت داغ نبینی عزیزم... خدا همراهت باشه...
بچه هاخواب بدمیبینیدسریع صدقه بدیدخیلی سخته خدابهتون صبربده عزیزم کاشکی خدااینجوری امتحانمون نمیکرد
عزیزم... قلبم کنده شد با این خوابت که پسرت گفت من رفتم....منم بعده رفتنه پسرم خوابشو دیدم خیلی بد بود توی خواب بچم بغلم بود و هی میگفتم بچم سالمه ببینید همه دکترا اشتباه میکردن خوب شد رفتم از بیمارستان تحویلش گرفتم خوب شد به حرفتون گوش نکردم...بچم تو بغلم بزرگ شد یه لحظه حس کردم یه بچه 6_7ساله تو بغلمه... بعد یهو دیدم رفتم در مدرسه دنبالش ازم دور شد و یه طرف دیگه رفت هر چی میرفتم اون دور میشد تا یهو دیدم از بالای یه ساختمون افتاد جلوم...اینقد ضجه زدم تو خواب و گریه کردم با هق هق بیدار شدم... یه بار دیگه ام چند وقت پیشدیدمش تو یه خواب دیگه ...خدا بهمون صبر وطاقت بده....
