گلم مامانت از نظر خودش داره بهترین برخورد رو برای حال این روزهات میکنه ،که زودتر تو رو به روزهای قبل برگردونه و نمی دونه همچین چیزی غیر ممکنه
من هنوز هم که باردارم الان،گاهی گریه میکنم،گاهی با دیدن اون بچه فامیلمون که دقیقا تو سن دختر منه،هر چیز جدیدی که ازش میبینن،شیرین زبونی،رفتارهای جذاب جدید،براش چیزی اوکی میکنم،همسرم جدیدادحرف میزنه میگه حالا نباید برا دختر خودمون هم اوکی میکردیم الان،میگه جدیدا میبینمش و حرکاتش رو میبینم نمی تونم تحمل کنم و دلم نمی خواد زیاد ببینمش و یا بهش محبتی کنم،منم حالم خراب میشه
مگه میشه یادمون بره
پیام های قبلم رو خوندی،می دونی چه حالی بودم ولی دارم زندگی میکنم،آدم همینه،پوستمون کلفته،شما هم راحت باش و زودتر به خودت برس تا سر پا شی و راحتت بذارن و اونوقت بتونی هر جور دوست داری براش عزاداری کنی،من بعد چهار پنج ماه، دیگه تونستم تنها باشم و پسرم رو می گذاشتم مدرسه و خودم تازه تنها می شدم....
چه میشه کرد
خیلی ضعیف تر از اونیم که ببینیم و بفهمیم چرا این اتفاق ها می افته برامون،خودم رو کشتم از سر قبرش خدا رو صدا می زدم که چرا ،تا الان تو صحبت های معمولی هم حرفش میشه میگیم واقعا چرا....
چرا باید اینجوری میشد
ما هیچکدوم به نتیجه ای نرسیدیم...
من اون روزهای اول که خیلی بخاطر پسرم جلو خودم رو می گرفتم و خیلی هم تو دار هستم،خیلی خیلی درونگرائم،حتی ی بار شد از فشار عصبی که روم بود،با ی بهونه الکی از مامان و پسرم که بحث همینجوری میکردن، پاشدم با اون حالم خودم رو میزدم ولی خوب همه ساکت شدن و جلو من رو می گرفتن و گریه می کردن،می دونستن دقیقا دلیل گریه هام چیه
همین الان که نوشتم دارم گریه میکنم
چکار کنیم داغ بچمه هیچوقت خاموش نمیشه
شما هم داغت تازست،امیدوارم هر چه زودتر سر پا شی و اولین مرحله راحت باشی که بتونی عزاداری دلخواهت رو بکنی
این نیز بگذرد و کم رنگ خواهد شد ولی از بین نمیره توقع نداشته باش از خودت