کیا تو سی هفتگی سونو بیوفیزیکال یا ان اس تی میشن؟
غیر اینام چیزی هست خانوما؟
سلام مریم عزیزم.حال روحیم تعریف نداره همیشه فک میکردم بارداربشم همه چی تمومه...ولی سخت در اشتباه بودم.ناشکری نباشه پشیمون هم هستم که چرا بخودم فرصت ندادم حداقل ۲سال...استرس بارداری ناتوانی بدنم..نمیدونم چرا عجله کردم.مخصوصا داره نزدیک به سالگردپسرم میشه حالم بدتره...
الان هفته۹هستم.۱۰خردادمیرم براان تی.خودم حس میکنم دختره ویارم دقیقا مث دخترمه.
مریم توروخدا دعام کن دیگه توان ندارم
پریناز عزیزم حال منم اوایل همین بود میگفتم نکنه اشتباه کردم الان بخاطر ویار واینا واینکه فکر میکنی شاید نی نی دختر باشه حالت بده وحس پشیمانی داری فقط بزار لگد بزنه نظرت کامل عوض میشه اول انشالله که سالم بغلش بگیری دوم از خدا میخام اونی که مبخای باشع بسپار بخدا ناشکری نکن 😘
پریناز جان قربونت برم الان به خاطر تغییرات شدید هورمونی تو ۱۲ هفته اول بارداری حس افسردگی و ناامیدی گرفتی.حتما بدنت توان داره و یاری میکنه..من داستانم فرق میکرد دو تا عمل سخت رو همزمان در یک روز انجام دادم (اونم فقط ۶ ماه بعد سزارینم) و دوره نقاهت طولانی و ...همه جونم رو گرفت...
بعدم خیلی نمیشه از روی ویار جنسیت رو تشخیص داد.من سر پسر اولم از ترشیجات بدم میومد ولی سر پسر دومم عاشق ترشیجات بودم ..بدن تو هر بارداری یه عکس العمل متفاوت و منحصر به فرد داره اصلا نگران نباش. ضمن اینکه مگه نمیگیم به خدا توکل کردیم و خودمونو بهش سپردیم حتما هر چه صلاح ماست خودش بهتر میدونه ما از آینده خبر نداریم و علم محدودی داریم.
یکی از علت هایی که هم که حالت بده نزدیک شدن به اردیبهشته..من که باردار نیستم و تغییرات هورمونی زیادی تو بدنم ندارم و خودم سرگرم کرده بودم از اواسط فروردین حال روحیم بهم ریخت و همش روزهای آخر بارداریم رو تصور میکردم حالا تا آخر اردیبهشت و اواسط خردادم وضعم همینه .سعی کن خودتو سرگرم کنی به هیچی فکر نکن عزیزم.من همتونو به اسم دعا میکنم الهی هر چی در دل آرزو دارید برآورده به خیر بشه.آمین
منم همش بفکرتم یادمه اردیبهشت ازدست دادی میدونی منم افسردگیم دوباره شروع شده مثل پارسال شدم پارسالم ازاواسط اردیبهشت افسردگیم شروع شدمریم خداکنه طاقت بیارم منم هرچی به خرداد نزدیک میشیم دارم روانی میشم یادپارسال میفتم که چه به روزم اومد
مهراجان چرا گفتم البته هدانا و پریناز پرسیده بودن من اینبار اصلا نخواستم بدونم چیه به دکترم اولش گفتیم اونم دیگه نگفت یبار سونو بیرون رفتم که شوهرم قبل خودم رفته و گفته یبارم که سلفری دادم مرکزی رفتم که خانوم همکار شوهرم کار میکرد که اونجام شوهرم گفته بود بخاطر شرایط روحیش نمیخواد بدونه
فقط از خدا میخوام سالم باشه و هر چی صلاحه..
