یکی ازدوستام بعدازدواجش فوری بچه دارمیشه خیلی ناشکری میکنه تااینکه ماه ۶ازدستش میده بیقرارمیشه داغون میشه میگفنت بچه نمیخواستم اون رفت فهمیدم چیوازدست دادم تصمیم میگیره وباردارمیشه میگه عکس سونوش مثل همون که رفت گفت خدادوباره بهم دادش اینجوری اروم شدم منم میخام بچه هممون که رفته برگرده همون شکلی فقط یکسال دیرتراینجوری شایداروم بگیریم
میدونم عزیزم منکه ندیدمش دارم میسوزم وای به حال توکه دیدیش انشا...خدابهت صبرشو بده وبعدم صالحتوبده
لطفا برای منم دعا کنید.دلم خیلی تنگ شده
من خیلی ضربه بدی خوردم گاهی میرم به جنگش شوهرم دعوام میکنه میگم چیزی دیگه واسه ازدست دادن ندارم بعداون دنیام رفت ارزوهام رفت الانم فقط ازخدامرگ میخام شایداینجوری راحت شم
حتماعزیزم
نمیدونی عزیزم چه زجری دارم میکشم دوسندارم فرداصبح وببینم
چاره کار شما صبره مثل من که البته خیلی سخته اما بدونید اگه درد همسرتون از شما بیشتر نباشه کمترم نیست مثل همسر من که هنوز بخاطر اون اتفاق تلخ داغونه اما توکلش از من بیشتره.کتاب مسکن الفواد کتاب خوبیه خواستی بخون.تنها چیزی که منو آروم میکنه همونه
کتابش عربیه؟
همسرم مثل یه اتفاق بهش نگاه میکنه توبارداریمم اصلابهش دل نبست میگفت بارداری یه ریسک بهش وابسته نمیشم تاندیدمش منم باهاش دعوامیکردم ولی حالامیفهمم دلیلش چی بوده
اصل کتاب آره اما ترجمه داره به اسمای مختلف مثل آرامبخش دل داغدیدگان خود کتاب از شهید ثانی هست
تنهاجان بچه اولت بود؟دلیلش چی بود؟
