سلیا جون خانوم مدیر و بقیه دوستایی که مطلب نوشتین خیلی خیلی ازتون ممنونم
منم 2ساله ازدواج کردم وسعی کردم از همه این مطالب استفاده کنم. خداروشکر زندگی خوبی دارم. تاحالا یه بارم باهم قهر یا بحث نکردیم. فقط چند بار تو دوره های قبل پری که حساس میشم الکی بهش گیر دادم که تو بهم توجه نمیکنی واینا!!الان از کارم خندم میگیره.من خیلی احساسیم اون منطقی.یعنی طفلی نمیدونس چجوری محبتشو بیان کنه.الان خیلی بهترشده خداروشکر.هم حساب تغییرات بیولوژیکیم دستش اومده هم خیلی بیشتر از قبل احساساتشو ابراز میکنه.
کارایی که من تو زندگی انجام میدم:
1-یکی از مهم ترین کارایی که انجام میدم و اونم چند بارگفته خیلی خوشش میاد استقبال ازش موقع خونه اومدنشه. امکان نداره بیاد خونه من نرم دم در استقبالش با لبخندو خوش اومد و خسته نباشی گویی و بغلو ماچ!
ظاهر سازی نیستا. واقعا تو این چند ساعتی که ندیدمش دلم واسش تنگ شده بود.از ته دل محکم بغلش میکنمو بوسه بارونش میکنم. میگه تو دنیا هیچی آزارم نمیده وقتی میام خونه اینطوری میبینمت
2-هیچوقت بهش بی احترامی نمیکنم. چه تو جمع چه وقتی تنها هستیم. نه اینکه صمیمی نیستیما.نه.ولی هیچ شوخی نابجا، کلمه آزار دهنده یا لحن بدی ندارم.اونم همینطور. مخصوصا وقتی خونه مامانش ایناییم هم من بهش احترام بیشتری میزارم هم اون. با هم هماهنگ نکردیما. هر دو سیاستمون همینه. اینجوری اونام خوشحالترمیشن که عروس خوبی دارن که به پسرشون میرسه هم اونا یاد میگیرن که به من احترام بیشتری بزارن(هرچند خانواده بسیار فهمیده ای داره نیازی به یاد دادن چیزی ندارن). به خونوادشم خیلی احترام میزارم و از ته دل دوسشون دارمو تو عملم ثابت کردم. خب خیال اون چقد راحت میشه وقتی میبینه من نسبت به مادروخواهرش صادقمو مثه خونواده خودم باهاشون رفتار میکنم؟
3-ازش تعریف میکنم. بهش قدرت میدم. بهش میگم که دوسش دارمو بهش افتخار میکنم. پیش دوستاش ازش تعریف میکنم. یعنی منتظر فرصتم یه حرفی بزنه یا کاری بکنه که همونو بهونه ای واسه تعریف ازش بکنم. البته نه با اغراق جوری که هم واسه خودش تکراری بشه هم حال دیگران بهم بخوره!!
4- با اینکه شوخم و شیطنت هامو دارم اما هیچوقت جلو دیگران جلف بازی در نمیارم در عین شیطنت وجهه خودمو حفظ میکنمو اونم همیشه وقتی از جایی برمیگردیم از خانومیم تعریف میکنه
5-با اینکه فوق لیسانس دانشگاه دولتیم و درسمم خوب بود اما چون اون دوس نداشت نه امتحان دکترا دادم نه دنبال کار بودم. اولا خیلی بهم فشارمیومد. تموم خونوادم کارمند بودن خونه نشستو بلد نبودم. اما دیگه اونجوری نیس. واسه خودم رفتم کانون زبان دورشو تموم کردم. کلی آشپزی و شیرینی پزی جدید و خونه داری یاد گرفتم که همیشه سربلندش میکنه. میخوام برم کلاسای هنری فنی حرفه ای و واسه خودم کلی هنرجدید و سرگرمی پیدا کنم. بعدم که بچه دارشم که تموم وقتمو پر میکنهو به قول همسرم یه مادر خوب و تحصیلکرده واسه بچم باشم. چه اشکالی داره تموم وقتمو صرف همسر و بچم کنم؟؟(البته اون باهام صحبت کرد و انتخابو به عهده خودم گذاشت. میگه اگه کاری پیدا کننم که بهم فشارنیاره خیلیم خوبه. اما چون خواهرکارمندشو میبینه بادو تا بچه که چقد سخت میگذره بچه باید صب زود پاشه و اینا دلش نمیخواد زندگی ما اینجوری باشه. خب منم واسه چی خودمو تو محیط کار پیرکنم . میمونم خونه مثه یه ملکه زیبا خونه رو اداره میکنم. ها؟ نظرشما چیه؟)
خیلییییییییی حرف زدم. بازم میام باهم بحرفیمو از تجربیاتتون اسفاده کنم.
اگه نظری راجع به حرفام دارین خوشحال میشم بشنوم.