2777
2789
لطفا به اشتراک بگذارید

مطلب از سایت


www.blog.sabayepedar.net


شانت سر صبا از سرش بیرون آمده و وضعیت خطرناکی میباشد
صبا بابائی به خدا شرمنده ات هستم
کاری از دستم برایت بر نمی آید که بخواهم تو را عمل کنم چونکه
دیگر نه کلیه ای دارم که برای خرجت بفروشم و نه پولی ….
فقط میتوانم آن هم با هزار زحمت اندکی از وسایل برای زنده بودنت را فراهم کنم

http://blog.sabayepedar.net/wp-content/uploads/2013/02/DSC00682.jpg

http://blog.sabayepedar.net/wp-content/uploads/2013/02/DSC00680.jpg

www.sabayepedar.net

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خدا بهتون صبر بده
فقط به این فکر کن که امام زمان( ع ) ان شاالله شفاعتشو کرده و جای خوبی در انتظارشهههه


* بر برگ برگ دفتــــر عمــــرم نوشتــــه ام .....
نابرده رنج، گــــنج به من داده است حسیــــن(ع) *
اره نفیس جون برادر عزیز من هم تو هجده سالگی رفت از پیشمون ... فقط از خدا صبر بخواه ودر ضمن حتمآ از یه روانشناس خوب کمک بگیر .تو قوی باش که بتوی تواین امتحان سخت در کنار مادرت باشی عزیزم من هم از خدا صبر و ایمان میخوام برای هر کس که عزیزی از دست داده بخصوص مادران داغدیده
عزیزم من هم برادر 22 سالم 3 سال پیش تصادف کرد هممون هنوزم که هنوزه داغونیم کاملا حالتو درک میکنم روز خاک سپاریش زانو هام توان ایستادن نداشت مرتب خم میشد انگار تو خواب راه می رفتم هنوزم با دیدن هر پسر جوونی اشکم سرازیر می شه همیشه خوابشو می بینم نمی تونم توصیف کنم ولی درد وحشتناکیه

تو رفتی بعد تو حالم یه حالی مثل مردن بود ....
عزیزم من هم برادر 22 سالم 3 سال پیش تصادف کرد هممون هنوزم که هنوزه داغونیم کاملا حالتو درک میکنم روز خاک سپاریش زانو هام توان ایستادن نداشت مرتب خم میشد انگار تو خواب راه می رفتم هنوزم با دیدن هر پسر جوونی اشکم سرازیر می شه همیشه خوابشو می بینم نمی تونم توصیف کنم ولی درد وحشتناکیه

تو رفتی بعد تو حالم یه حالی مثل مردن بود ....
اه نفیس عزیزم واقعا متاسفم عزیزم من کاملا درکت میکنم گلم من و تو خیلی همدردیم نمی دونم جطوری دلداریت بدم چون هر کی میخواست به من تسلی بده بدم می اومد منم مثل تو داداش گلم با دو تا از دوستاش به خاطر دود بخاری از دست دادم دانشجو ی ترم اخر بودن مثل فرشته ها خوابیده بودن الان نه سال گذشته اما هنوز مامانم اروم نشده همش مریضه بی تابه نه عید داریم نه یلدا داریم اون با خودش همه زندگیه ما رو برد چون بدون اون نمیشه هیچ وقت خوش بود هر چن نسبت به قبل اروم تریم کمی صبور شدیم اما بعد اون هیچ وقت زندگیمون به روال عادیش بر نگشت مخصوصا الان که مامان و بابام تنها هستن بیشتر بی تابی می کنن نمی دونم امیدوارم شما مثل ما نباشین و خدا بهتون بیشتر صبر بده با گذشت زمان یکم اروم میشن ..................
خدایا ....خیلی ها دلمو شکستن .......دیگه تحمل ندارم!شب بیا با هم بریم سراغشون....من نشونت میدم !تو ببخششون.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز