2777
2789
چه جالب دل همه از مادرشوهرها پرهههههههههه....من نظرم اینه خیلی بهشون نباید اهمیت داد هرچی میگن بگن اصلا مگه کین؟؟؟؟خودمون الکی این آدمها را مهم کردیم....
با کودک خود ... با شوهر خود .... آن گونه رفتار نکن که او هست.... بلکــــــه آن گونـــــه که تـــــــــــوـ دوســت داری او بشـــــود
عاطی اتشین من همه چیزو سعی میکنم ساده بگیرم و ساده هم جواب میدم...من باشم میگم ممنون خونه خودم راحتترم.شبا جام عوض شه خوابم نمیبره...اگه با مامانت تو یه شهرین بگو اتفاقا مامان هم همیشه میگه بیا ولی بهش .مبگم اگه مدام بخوام جامو عوض کنم برنامه زندگیم بهم میریزه ...اگرم بچه داری بگو نمیتونم هی وسیله هاشو بیارم ببرم و جاش عوض شه بدخواب میشه.....

وقتی یک زن دیوانه وار با تو صحبت میکنه خوشحال باش چون سکوت یک زن نشانه پایان توست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منون فاطمه جون.اما من با مامانم یکجام بچه هم ندارم.
مامان شوشوم بسیار بی منطقه وقتی میگم خونم راحت ترم میگه اوووووووووف حالا چه خبره نخیر نخیر پاشو بیااینقدر بی منطقه که یک بومو جند هواست
بنظرتون بد نیست بگم آخه دوست ندارم بیام؟؟؟؟؟؟؟
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
منم مادر شوشو همش گیر میده چرا بهم زنگ نمیزنی؟ منم میگم یادم رفت میزنم بیشتر از 10 بار گفتم تازه داره از رو میره
فرشته کوچک من زمینی شد و قلبش در حال تپیدن است. قسمتتون الهی
نه آلغان جون این هردفه منو میبینه یا کاری داره میزنگه میگه چرا پاشو نهار بیا یا چرا نمیزنگی به من حالمو بپرسی حالا من 2 ماه اومدم خونه جدیدم نیومدن خونه نوییم یا اینکه محل کار پدرشوشو سرکوچه ماست یک بار نیومده بگه مردی زنده ای ؟پسرم نیست چیزی لازم نداری؟ تازه گلایه کرده که چرا نمیاد حالمو بپرسه یا زنگ بزنه......
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
عاطی جان پدرشو مادرشو تو از اون ادمایی هستند که خیلی توقع احترام دارند و خیلی طبعشون بلنده
راهش اینه که بهشون احترام بذاری مرتب حالشونو بپرسی
چون مال منم همینطورین تجربه امو دارم بهت میگم
الانم که رفتی خونه جدید انتظار دارن دعوتشون کنی دعوتشون کن
بهشون زیاد سر بزن اما کوتاه و بهانه ای جور کن بگو با اینکه سرم شلوغ بود اومدم ببینمتون حالا باید زود برم چون خیلی کار دارم وقت ارایشگاه دارم کلاس دارم با مامان قرار گذاشتم بریم جایی .............................
مرسی فرانک جون.من خیلی بهشون احترام میزارم .احترامی که من میزارم بچه هاش نمیزارن.ولی بسیار پرتوقع هستن.
ولی به قوله شما یه چندبار کوتاه بهشون بزنگم بدنیست حداقل یکم راحت میشم از غرهاشون.مرسی
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
عاطی جان فرانک درست میگه . بعضی وقتا صبح برو خونه شون برای نهار که شب بتونی برگردی . باور کن من از خدا می خوام برم خونه مادرشوشو ولی هر وقت زنگ می زنن اینقدر اه و ناله می کنن که پشیمون میشم البته بنده خدا واقعا گرفتاره و دروغ نمی گه اما بهر حال منم تو این شهر غریبم و تنهایی می پوسم . خیلی خوبه اصرار می کنن بری پیششون . ما که حسرت به دلیمممممممممممممم
اذینا جان در واقع ما به عنوان عروس یه سری وظایفی در قبال خانواده شوهرمون داریم حالا چه بد باشن باهامون و چه خوب . احوالپرسی و سر زن بهشون هم یکی از این وظایفه اللللللللللللللبته در حد معقول . نه افراط و نه تفریط
من واقعا نمیتونم در حد معقولم احترام بذارم بی احترامیم نمیکنم.چون ازشون منزجر شدم چون خوبی های منو به بدترین شکل جواب دادن.دیروز تو خیابون بعد از چند ماه پدرشوهر و مادرشوهر مو دیدم انگار دوتا مامور غبض روح دیده بودم......باهاشونم سلام احوالپرسی کردم ولی خیلی سرد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

تو مهمی

gole_narrrges | 44 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز