سلاااام بر عزیزانم
دیروز:
صبح رفتم سرکار
سرما خوردم
ولی مجبور بودم برم ،کار مهمی داشتم که باید هماهنگش میکردم.
علی کلاس مجازی بود
قبل رفتن براش لپتاپ روشن کردم و نت وصل کردم ،کانال کلاسش که تکالیف میذارم رو وصل کردم
به خاله ش هم سپردم تکالیف رو عکس بگیره برام بفرسته تا خودم برای معلمش بفرستم
رفتم سرکار، تا میومدم تمرکز کنم روی کارام، باز باید پیگیری میکردم تکالیف برام ارسال بشه و من برا معلم بفرستم،
برای مثال یه دونه ش این بود: علی باید یه ویس ضبط میکرد، خاله ش با تلگرام ویس رو گرفته بود و برای من فرستاد
اولش که نمیتونستم ویس رو ذخیره کنم،مجبور شدم تلکرامم رو آپدیت کنم تا ویس ذخیره بشه، وقتی ذخیره شد بدم اینا از فایل پشتیبانی نمیکنه(باید به پی وی معلمش تو اینا میفرستادم)🥴🥴🥴
آخر مجبور شدم ویس رو با گوشیم پلی کنم و با گوشی همکارم ضبط کنم ، بعد همکارم برام فرستاد و بالاخره محموله به دست معلم رسید
تقریبا نصف تایم کاریم درگیر تکالیف بودم😭😭
ساعت دو و نیم مدرسه علی جلسه اولیا بود
از محل کارم مستقیم رفتم مدرسه
اونجا مراتب اعتراضمون رو به معلم رسوندیم و بنده خدا با روی باز قبول کرد تکالیف. رو شب بفرستیم
بعد شاومدم خونه غروب شده بود سریع نهار خوردم
ساعت ۶:۳۰ نوبت سونو داشتم رفتم تا ۸ نشستم تا نوبتم شد🤐🤐
خداروشکر نی نی خوب بود و قرار شد یه داداش کوچولو بهمون اضافه بشه😍🥰
این وسط با همسرم و پسرا رفته بودیم مهدی خیلی سرفه میکرد و تو ماشین بیتابی میکرد، همسرم گفت مهدی رو تا درمانگاه میبره نشون بده
منم از سونوگرافی اسنپ گرفتم و بالاخره ساعت ۹رسیدم خونه.
نیم ساعت بعدش همسرم و پسرا با یه کوه دارو برگشتن خونه
من اعلام کردم باتریم تموم شده و رفتم خوابیدم
بقیه هم با نون تست و گوجه و پنیر شام خوردن طفلیا
و بالاخره روز تموم شد
امروز: باز هم باید میرفتم سرکار، خیلیییی هم روز شلوغی بود، بالاخره کار جمع شد
همسرم اومد دنبالم اومدیم خونه
فایده سوپ گذاتشه بود
نهار خوردیم
سعی کردم بخوابم ولی انقد ذهنم درگیر بود نخوابیدم
نماز خوندم و بقیه رو بیدار کردم
همسرم رو فرستادم بره خرید، یخچالمون برهوت شده بود🤦
و خودم نشستم کنار علی تکالیفش رو بنویسه.
خدایا هوا خوب بشه اینا برن مدرسه
الهی امین